درین حدیقه نهای قدردان حیرانی
به شوخی مژه ترسم ورق بگردانی
بهکار عشق نظرکن شکست دل درباب
ز موج سیل عیانست حسن حیرانی
صداع هستی ما را علاج تسلیم است
بس است صندل اگر سودهایم پیشانی
ز خویش رفتن ما محملی نمیخواهد
سحر به دوش نفس بسته است آسانی
به عالمیکه خیال تو نقش میبندد
نفس نمیکشد از شرم خامهٔ مانی
جماعتیکه به بزم خیال محو تواند
هزار آینه دارتد غیر حیرانی
خیال حلقهٔ زلف تو ساغری دارد
که رنگ نشئهٔ آن نیستجز پریشانی
خراب آینه رنگ بنای مجنونم
فلک در آب وگلم صرفکرده ویرانی
کدام عرصه که لبریز اضطرابم نیست
جهان گرفت غبار من از پر افشانی
چو ناله سخت نهانست صورت حالم
برون ز خویش روم تا رسم به عریانی
ندامتم ز تردد چو موج باز نداشت
کفی نسودهام الا به ناپشیمانی
به عافیت نتوان نقش این بساط شدن
مگر به سعی فنا گرد خویش بنشانی
نیرزد آینه بودن به آنهمه تشویش
که هرکه جلوه فروشد تو رنگگردانی
گل است خاک بیابان آرزو بیدل
چو گرد باد مگر ناقه بر هوا رانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به احساساتی عمیق و پیچیده در مورد عشق، حیرانی و انزوای انسانی اشاره دارد. شاعر از عواطف و تجربیات خود صحبت میکند و به قانون تسلیم در زندگی پرداخته است. او بر این باور است که در عین حال که باید از خود دور شود، به نوعی در دام عشق و خیال محبوس است. همچنین، شک و تردید در مورد وجود و هستی و تأثیر آن بر روح و روان انسان نیز مورد توجه قرار میگیرد. شاعر با اشاره به زیبایی و معصومیت عشق، از ناپایداری و پریشانی ناشی از آن سخن میگوید و به لزوم پذیرش فنا و ناپایداری زندگی تأکید میکند. نهایتاً، او میگوید که حتی در دل غم و اندوه، نمیتوان از زیباییهای عشق غافل ماند.
هوش مصنوعی: در این باغ، انسانهای دانا و با ارزش در بهت و حیرت هستند. به شوخی چشمانت را بر هم نزن تا ناگهان همه چیز تغییر نکند.
هوش مصنوعی: به عشق توجه کن، زیرا شکستن دل و غرق شدن در محبت، به وضوح نشاندهندهی زیبایی و شگفتی است که انسان را حیران میکند.
هوش مصنوعی: برای درمان درد وجودمان، تنها تسلیم کافی است؛ اگر بر خاک افتادهایم، دیگر نیاز به بوسههای زیبا نیست.
هوش مصنوعی: تنها از خود دور شدن نیاز به وسیلهای ندارد، زیرا در سحرگاه، راحتی در نفس خود نهفته است.
هوش مصنوعی: در جهانی که تصویر تو در آن ایجاد میشود، قلم مانی از شرم به خود نمیتواند بیفتد و نفس نمیکشد.
هوش مصنوعی: گروهی میتوانند در عالم خیال غرق شوند و هزاران آینه در دست داشته باشند، اما جز حیرت و شگفتی چیز دیگری نمیبینند.
هوش مصنوعی: تصور دلمشغولی از پیچ و خم موهای تو مانند جامی است که رنگ نشئهاش جز به هم ریختگی و سردرگمی نیست.
هوش مصنوعی: آینهای که تصویر من را نشان میدهد، به قدری خراب است که به رنگ آتش مجنون تبدیل شده است. آسمان و زمین همه چیز را در خود غرق کردهاند، و من نیز در حال از بین رفتنم هستم.
هوش مصنوعی: در کدام مکان است که من از اضطراب خالی هستم؟ جهان با مشکلات و نگرانیهایم پر شده و غبار آنها همه جا را فرا گرفته است.
هوش مصنوعی: زمانی که درونم پر از ناله و درد است، برای اینکه از خودم فاصله بگیرم و به حالتی از بیپوششی و آزادگی برسم، از دنیای خودم عبور میکنم.
هوش مصنوعی: من از تردید و ناپایداری مانند موجی که به ساحل نمیرسد، پشیمانم و هیچ چیز در وجودم جز حس ناپسندی باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: برای به دست آوردن آرامش و آسایش، نمیتوان فقط با تکیه بر نعمتها و شرایط موجود به آن دست یافت، بلکه باید تلاش و کوشش فراوانی انجام داد و خود را فدای این هدف کرد.
هوش مصنوعی: آینهای که فقط به خود مشغول باشد و در تلاش برای نشان دادن زیباییها باشد، ارزش ندارد اگر در این راه دچار تشویش و نگرانی شود. افرادی که زیبایی خود را عرضه میکنند، خود را در معرض تغییر رنگ و وضعیتهای مختلف قرار میدهند.
هوش مصنوعی: در اینجا به زیبایی و آرزوهایی اشاره میشود که در دل انسان وجود دارد. خاک بیابان به گل تشبیه شده است، که نشاندهنده این است که حتی در سختیها و بیابانها نیز امید و زیبایی وجود دارد. شاعر به نوعی میگوید که آرزوهای انسان باید مانند باد در حرکت باشند و از جا نروند، بلکه با عزت و تلاش به سوی هدف خود پیش بروند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مرا ز منصب تحقیق انبیاست نصیب
چه آب جویم از جوی خشک یونانی؟
برای پرورش جسم جان چه رنجه کنم؟
که: حیف باشد روح القدس به سگبانی
به حسن صوت چو بلبل مقید نظمم
[...]
مرا ز منصب تحقیق انبیاست نصیب
چه آب جویم از جوی خشک یونانی
برای پرورش جسم و جان چه رنجه کنم
که حیف باشد روح القدس بسگبانی
بحسن صوت چو بلبل مقید نظمم
[...]
مخوان فسانهٔ افراسیابِ تورانی
مگوی قصهٔ اسفندیارِ ایرانی
سخن ز خسرو و سلطانِ هفت کشور گوی
که خَتْم گشت بدو خسروی و سلطانی
معزِّ دینِ خدای و خدایگانِ جهان
[...]
در آمد از غم تو ، ای بخوبی ارزانی
بکار من چو سر زلف تو پریشانی
کنم بطبع فدای تو دیده و دل و جان
که تو عزیزتر از دیده و دل و جانی
بنفشه زلفی و گل خدی و چه می گویم؟
[...]
به هرزه بر سر دنیا مشو به نادانی
که چون توئی بچنین کار نیست ارزانی
چو عمر ضایع کردی بر آن پشیمان باش
اگرچه سود ندارد کنون پشیمانی
غم جهانی بر جان خویشتن چه نهی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.