گنجور

 
بیدل دهلوی

درین حدیقه‌ نه‌ای قدردان حیرانی

به شوخی مژه ترسم ورق بگردانی

به‌کار عشق نظرکن شکست دل درباب

ز موج سیل عیانست حسن حیرانی

صداع هستی ما را علاج تسلیم است

بس است صندل اگر سوده‌ایم پیشانی

ز خویش رفتن ما محملی نمی‌خواهد

سحر به دوش نفس بسته است آسانی

به عالمی‌که خیال تو نقش می‌بندد

نفس نمی‌کشد از شرم خامهٔ مانی

جماعتی‌که به بزم خیال محو تواند

هزار آینه دارتد غیر حیرانی

خیال حلقهٔ زلف تو ساغری دارد

که رنگ نشئهٔ آن نیست‌جز پریشانی

خراب آینه رنگ بنای مجنونم

فلک در آب وگلم صرف‌کرده ویرانی

کدام عرصه که لبریز اضطرابم نیست

جهان گرفت غبار من از پر افشانی

چو ناله سخت نهان‌ست صورت حالم

برون ز خویش روم ‌تا رسم به عریانی

ندامتم ز تردد چو موج باز نداشت

کفی نسوده‌ام الا به ناپشیمانی

به عافیت نتوان نقش این بساط شدن

مگر به سعی فنا گرد خویش بنشانی

نیرزد آینه بودن به آنهمه تشویش

که هرکه جلوه فروشد تو رنگ‌گردانی

گل است خاک بیابان آرزو بیدل

چو گرد باد مگر ناقه بر هوا رانی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

مرا ز منصب تحقیق انبیاست نصیب

چه آب جویم از جوی خشک یونانی؟

برای پرورش جسم جان چه رنجه کنم؟

که: حیف باشد روح القدس به سگبانی

به حسن صوت چو بلبل مقید نظمم

[...]

قطران تبریزی

مرا ز منصب تحقیق انبیاست نصیب

چه آب جویم از جوی خشک یونانی

برای پرورش جسم و جان چه رنجه کنم

که حیف باشد روح القدس بسگبانی

بحسن صوت چو بلبل مقید نظمم

[...]

امیر معزی

مخوان فسانهٔ افراسیابِ تورانی

مگوی قصهٔ اسفندیارِ ایرانی

سخن ز خسرو و سلطانِ هفت کشور گوی

که خَتْم گشت بدو خسروی و سلطانی

معزِّ دینِ خدای و خدایگانِ جهان

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
وطواط

در آمد از غم تو ، ای بخوبی ارزانی

بکار من چو سر زلف تو پریشانی

کنم بطبع فدای تو دیده و دل و جان

که تو عزیزتر از دیده و دل و جانی

بنفشه زلفی و گل خدی و چه می گویم؟

[...]

قوامی رازی

به هرزه بر سر دنیا مشو به نادانی

که چون توئی بچنین کار نیست ارزانی

چو عمر ضایع کردی بر آن پشیمان باش

اگرچه سود ندارد کنون پشیمانی

غم جهانی بر جان خویشتن چه نهی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه