به وضع غربتم منظور بیتابیست آرامی
ز موج گوهرم گرد یتیمی نیست بیدامی
دل مایوس ما را ای فلک بیکار نگذاری
حضور عشرت صبحی نباشد کلفت شامی
فناگشتیم و خاک ما به زبر چرخ مینایی
چو ریگ شیشهٔ ساعت ندارد بوی آرامی
حریفان مغتنم دارید دور کامرانی را
درین محفل بهکام بخت ما هم بود ایامی
غرورش سرکش افتاده ست ای بیطاقتی عرضی
تغافل شوخی از حد میبرد ای ناله ابرامی
ز چشم تنگ ظرف خود به حسنش برنمیآیم
چسان گرداب گیرد بحر را در حلقهٔ دامی
درین صحرا نمییابم علاج تشنه کامیها
مگر تبخاله بالد تا لب حسرت کشد جامی
خمار و مستی این بزم جز حرفی نمیباشد
مشو مغرور آگاهی که وصل اینجاست پیغامی
نگاه بینیازی اندکی تحریک مژگان کن
جهانی پیشت آید گر تو از خود بگذری گامی
شرر گردید عمر من همان سنگ زمینگیرم
نشد این جامهٔ افسردگی منظور احرامی
دماغ بینشانی خود نمایی برنمیدارد
بس است آیینهٔ آثار عنقا کردهام نامی
جنون صیادی من چون سحر پنهان نمیباشد
به هر جا گرد پروازیست من افکندهام دامی
ضعیفی در امانم دارد از بیمهری گردون
شکستی نیست رنگ سایه را گر افتد از بامی
درین محفل نه آن بیربطی افسردهست دلها را
که یابی احتمال توأمی در مغز بادامی
دماغی در هوای پختگی پروردهام بیدل
به مغز فطرتم نسبت ندارد فکر هر خامی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به احساس غربت و بیتابی اشاره دارد. شاعر در حال توصیف احوالات خود است و از رنجهای ناشی از جدایی و فراق میگوید. او دل مایوس خود را به آسمان خطاب میکند و از فقدان خوشیها در زندگی شکایت دارد. شاعر به عدم آرامش در زندگی و نارضایتی از شرایط کنونی خود اشاره میکند، و همچنین به تجربیات تلخ و ناکامیها میپردازد. او احساس میکند که در این محفل دوستانه نمیتواند به آرامش دست یابد و به یک زندگی پر از شادی و رنگ ببخشد. در نهایت، شاعر تاکید میکند که غم و افسردگی در دلها وجود دارد و برای رسیدن به خوشی باید از خود گذشت.
هوش مصنوعی: در این متن، شاعر به وضعیت او و احساس تنهاییاش اشاره میکند. او میگوید که در حالتی از بیقراری و دلتنگی قرار دارد و مانند موجی که در دریا میخروشد، نگران و پریشان است. اما با وجود این درگیریهای درونی، او احساس یتیمی نمیکند و از فقدان دامن آرامش بیخبر نیست. این بیان نشاندهنده عمیقترین احساسات شاعر درباره زندگی و وضعیت موجودش است.
هوش مصنوعی: ای آسمان، دل ناامید ما را به حال خود رها نکن؛ چراکه در غیاب حضور خوشیها و دلخوشیهای صبح، غم و ناراحتی وجود دارد.
هوش مصنوعی: ما نابود شدهایم و وجودمان همچون خاکی است که زیر آسمان آبی قرار دارد. مانند شنهای شیشهای ساعت که هیچ نشانهای از آرامش ندارند.
هوش مصنوعی: در این جمع، حریفان خوبی دارید و فرصت لذتبردن از شادیها فراهم است. روزهای خوشی برای ما نیز در این مکان وجود دارد.
هوش مصنوعی: غرور او به شدت افت کرده است. ای ناپایداری، به بیتوجهی خود ادامه بده، که این شوخی دیگر از حد خود فراتر میرود. ای نالهای چون ابری، به خود ببال.
هوش مصنوعی: از آنجا که نگاه محدود من نمیتواند زیبایی او را درک کند، مانند این است که چگونه دریا در یک حلقهٔ تنگ گیر میافتد.
هوش مصنوعی: در این بیابان، هیچ درمانی برای آرزوی تشنگیام پیدا نمیکنم، مگر اینکه درد و رنج به من بیفتد تا فقط لبهای حسرت را مرطوب کنم.
هوش مصنوعی: در این جشن و سرور، خودتان را غرق در شادی نکنید و به خوشحالیهای زودگذر مغرور نشوید، چرا که حقیقت و ارتباط واقعی در همین لحظه و شرایط موجود است.
هوش مصنوعی: اگر با نگاهی بینیاز به زندگی نگاه کنی و اندکی محبت و ارادهات را به کار بگیری، تمام دنیا به سمت تو خواهد آمد، به شرطی که خودت را کمی کنار بگذاری و قدمی برداری.
هوش مصنوعی: عمر من به سرعت تمام شد و مانند سنگی که بر روی زمین میافتد، نتوانستم از غم و اندوهی که دارم، خود را رها کنم. این لباس ناامیدی که بر تن دارم، همچون احرامی است که مرا محدود کرده است.
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه نمیتوانم خودم را به راحتی نشان دهم و نمیخواهم در مرکز توجه باشم، برایم کافی است که آثاری از خود به جا بگذارم.
هوش مصنوعی: دیوانگی من در عشق مانند سحری پنهان نیست. در هر مکانی که پرواز میکنم، دامی برای شکار آماده کردهام.
هوش مصنوعی: هرگونه ناملایمتی و بیمحبتی دنیا نمیتواند به من آسیبی بزند، زیرا وجودم از آسیبها در امان است. حتی اگر سایهای از بلندی بیفتد، باز هم نمیتواند رنگ و زیبایی خود را از دست بدهد.
هوش مصنوعی: در این محفل، حالتی احساس میشود که دلها با اندوه و بیربطی همراه نیستند. بلکه امیدی در دلها وجود دارد که مثل یک بادام در مغز خود، دو حالت را در کنار هم بپذیرند.
هوش مصنوعی: من در دنیای پختگی و تجربه به سر میبرم و اندیشههای بیپختگی و خامی، به ذاتی که دارم مربوط نمیشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
الا ای لعبت ساقی ز می پر کن مرا جامی
که پیدا نیست کارم را درین گیتی سرانجامی
کنون چون توبه بشکستم به خلوت با تو بنشستم
ز می باید که در دستم نهی هر ساعتی جامی
نباید خورد چندین غم بباید زیستن خرم
[...]
بیا ای شاه خودکامه نشین بر تخت خودکامی
بیا بر قلب رندان زن که صاحب قرن ایامی
برآور دودها از دل به جز در خون مکن منزل
فلک را از فلک بگسل که جان آتش اندامی
در آن دریا که خون است آن ز خشک و تر برون است آن
[...]
حرام است ار دلی داری حیاتی بی دل آرامی
برو یاری به دست آور که یابی از لبش کامی
اگر بلبل بدانستی که گل بوی از کجا دارد
نگشتی گرد گل هرگز طلب کردی گل اندامی
به دفع چشم بد آن را که باشد هم نفس خوبی
[...]
مرا رهبان دیر امشب فرستادست پیغامی
که چون زنار دربستی ز دستم نوش کن جامی
دلت چون بتپرست آمد به شهر ما گذر، کان جا
چلیپاییست در هر توی و ناقوسی به هر بامی
ز سر باد مسلمانی دماغت را چو بیرون شد
[...]
بیاور ساقیا! در دِه من دل خسته را جامی
که من خود را نمی دانم ز نیک و بد سرانجامی
به امّید وصالش دامن عمرم به ناکامی
برفت از دست و در دستم نیامد دامن کامی
من اوّل بلبلی بودم میان بلبلان گویا
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.