گنجور

 
بیدل دهلوی

خوشست از دور نذر محفل همصحبتان بوسی

جهان جز کنج تنهایی ندارد جای مأنوسی

فنا تعلیم هستی باش اگر راحت هوس داری

به فهم این لغت جز خاک‌ گشتن نیست قاموسی

نپنداری بود عشق از دل افسردگان غافل

شرر در پردهٔ هر سنگ دارد چشم جاسوسی

دو عالم محو خاکستر شد از برق تماشایت

چه شمع‌ست اینکه عرض پرتوش نگذاشت فانوسی

سجود سایه‌ام‌، امید اقبال دگر دارم

به خاک افتاده‌ام در حسرت اقبال پابوسی

چه اقبال است یارب مژدهٔ شمشیر قاتل را

که بوی خون ‌چکیدن در دماغم می‌زند کوسی

ز وحشت شعلهٔ من مژدهٔ خاکستری دارد

به استقبال بالم می‌رسد پرواز معکوسی

به صد چاک جگر آهی نجست از سینهٔ تنگم

در زندان شکست اما نشد آزاد محبوسی

نظر باز چراغان تأمل نیستی بیدل

شرار سنگ هم در بیضه پرورده‌ست طاووسی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
بیدل دهلوی

که‌ام من از نصیب عالم اظهار مأیوسی

غبار دامن رنگی صدای دست افسوسی

حباب این محیطم مفت دیدنهاست اسرارم

پری زیر بغل می‌گردم از مینای محسوسی

ندانم تیغ قاتل از چه گلشن داده‌اند آبش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه