گنجور

 
بیدل دهلوی

فریبم می‌دهد آسودگی ای شوق تدبیری

به رنگ غنچه خوابی دیده‌ام ای صبح تعبیری

ندانم دل اسیرکیست اما اینقدر دانم

که درگرد نفس پیچیده است آواز زنجیری

جهان میدان آزادی‌ست اما مرد وحشت‌ کو

نبالید از نیستان تعلقها نی‌تیری

به مغروران طاقت بر نمی‌آیی مدارا کن

نیاز سرکشان دارد خم تسلیم شمشیری

دل غافل به خاک تیره برد آخرشکست خود

غبار زندگی هم بود اگر می‌کرد تعمیری

چه خواهدکرد با ما صافی آیینهٔ دلها

گرفتم آه من خون‌ گشت و پیدا کرد تاثیری

نماز بیخودی تکلیف ارکان برنمی‌دارد

چو خون بسملم یک سجدهٔ شوق زمین‌گیری

نفس هر پر زدن‌ گرد دو عالم رنگ و بو دارد

ز صید خود مشو غافل که داری طرفه نخجیری

به آسانی مدان آیینهٔ دیدارگردیدن

صفا در پردهٔ زنگار دزدیده‌ست شبگیری

من و مشق ندامتهاکه چون مژگان قربانی

نشد ظاهر ز چندین خانه‌ام یک اشک تحریری

نمود معنی احوال من صورت نمی‌بندد

مگر سازد خیال موی مجنون کلک تصویری

شب مهتاب ذوق گریه دارد فیض‌ها بیدل

کدامین بیخبر روغن نخواهد از چنین شیری

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
شاه نعمت‌الله ولی

مرید پیر خمارم که دارد این چنین پیری

غلام همت عشقم که دارد این چنین میری

به ملک دنیی و عقبی خریدم کنج میخانه

ازین سودا که من کردم جهانی یافت توفیری

اگر رند خراباتم که خم باده می نوشم

[...]

واعظ قزوینی

کیم من؟ بیدلی، بیچاره‌ای، از خویش دلگیری!

به آب تیغ خوبان تشنه‌ای، از جان خود سیری!

(ز سر تا پا گنه کارم، ندارم عذر تقصیری

ز چشم افتاده یارم، رفیقان چیست تدبیری؟)

نثار جان بدست و، دیده خواهش بره دارم

[...]

سیدای نسفی

غزال دشت پیمایی بیابان گرد نخجیری

عداوت جوی بی رحمی ز سر تا پای تزویری

جبین از خشم پرچینی کمان از کینه پر تیری

غضب آلوده ابرویی به خون تر کرده شمشیری

بیدل دهلوی

سرشکم صد سحر خندید و پیدا نیست تاثیری

کنون از ناله درتاریکی شب افکنم تیری

بجز مردن علاج ما و من صورت نمی‌بندد

تب شور نفسها در کفن دارد تباشیری

فلک بر مایه‌داران من و ما باجها دارد

[...]

هاتف اصفهانی

دل زارم بود در صیدگاه عشق نخجیری

که بر وی هر زمان ابرو کمانی می‌زند تیری

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه