گنجور

 
بیدل دهلوی

سرشکم صد سحر خندید و پیدا نیست تاثیری

کنون از ناله درتاریکی شب افکنم تیری

بجز مردن علاج ما و من صورت نمی‌بندد

تب شور نفسها در کفن دارد تباشیری

فلک بر مایه‌داران من و ما باجها دارد

عدم شو تا نبینی‌ گیرو دار حکم تقدیری

اگر از اهل تقوایی بپرهیز از توانایی

که در کیش تعین چون جوانی نیست بی‌پیری

به نفی سایهٔ موهوم‌ کن اثبات خورشیدی

همه قلبیم اما در گداز ماست اکسیری

رهایی نیست از اندیشهٔ عجز و غرور اینجا

به قانون خموشی هم‌نفس دارد بم و زیری

چه دیدی ای تامل زین خیال آباد موهومی

تو خوابی عرضه ده تا من هم آغازم‌ به تعبیری

نه گردون کهکشان دارد نه انجم کاروان دارد

درین صحرا جنونی ‌کرده باشد گرد نخجیری

محبت از مزاج عشقبازان ‌کینه نپسندد

پر پروانه ممکن نیست‌گردد زینت تیری

گر از دود دل و خون جگر صد پیرهن پوشم

همان چون ناله‌ام سر تا قدم نی رنگ تصویری

دلی پر دارد از مجنون ما سنگ‌ کف طفلان

مگر خالی‌کند در صورت ایجاد زنجیری

نپنداری به مرگ از جستجو فارغ شوم بیدل

به زیرخاک هم چون آفتابم هست شبگیری

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
شاه نعمت‌الله ولی

مرید پیر خمارم که دارد این چنین پیری

غلام همت عشقم که دارد این چنین میری

به ملک دنیی و عقبی خریدم کنج میخانه

ازین سودا که من کردم جهانی یافت توفیری

اگر رند خراباتم که خم باده می نوشم

[...]

واعظ قزوینی

کیم من؟ بیدلی، بیچاره‌ای، از خویش دلگیری!

به آب تیغ خوبان تشنه‌ای، از جان خود سیری!

(ز سر تا پا گنه کارم، ندارم عذر تقصیری

ز چشم افتاده یارم، رفیقان چیست تدبیری؟)

نثار جان بدست و، دیده خواهش بره دارم

[...]

سیدای نسفی

غزال دشت پیمایی بیابان گرد نخجیری

عداوت جوی بی رحمی ز سر تا پای تزویری

جبین از خشم پرچینی کمان از کینه پر تیری

غضب آلوده ابرویی به خون تر کرده شمشیری

بیدل دهلوی

فریبم می‌دهد آسودگی ای شوق تدبیری

به رنگ غنچه خوابی دیده‌ام ای صبح تعبیری

ندانم دل اسیرکیست اما اینقدر دانم

که درگرد نفس پیچیده است آواز زنجیری

جهان میدان آزادی‌ست اما مرد وحشت‌ کو

[...]

هاتف اصفهانی

دل زارم بود در صیدگاه عشق نخجیری

که بر وی هر زمان ابرو کمانی می‌زند تیری

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه