گنجور

 
بیدل دهلوی

محیط جلوهٔ او موج خیز است از سراب من

ز شبنم آب در آیینه دارد آفتاب من

به تحقیق چه پردازم‌ که از نیرنگ دانشها

دلیل وحدت خویش است هر جا در نقاب من

قناعت ساغر حیرت غم و شادی نمی‌داند

چو شبنم‌ گوشهٔ چشمی‌ست مینای شراب من

غبارم را تپیدن دارد از ذوق فنا غافل

همان خاکم اگر آرام‌ گیرد اضطراب من

ندانم با کدامین ذره سنجم هستی خود را

که در وزن‌ کمی بسیار پیش آید حساب من

به راحت تهمتی دارم ز احوالم چه می‌پرسی

چو مخمل هم به چشم دیگران دریاب خواب من

به هر بی‌ آبرویی چشمهٔ آیینهٔ یأسم

که نقش هر دو عالم شسته می‌جوشد ز آب من

به غیر از نفی خویش اثبات عشرت مشکل است اینجا

کتانم پنبه گردد تا ببالد ماهتاب من

به تدبیر دگر از خواب غفلت بر نمی‌خیزم

ز هم پاشیدن اعضا مگر باشد گلاب من

به پیری چون سحر رفت از سرم سودای جمعیت

ورق‌ گرداند آخر ربط اجزا از کتاب من

درین محفل ندارد هیچکس خون‌گرمی الفت

مگر از بیکسی بر اخگری چسبد کباب من

تهی از خود شدن بیدل به بی‌مغزی‌ کشید آخر

درین دریا پُر از خود بود چون‌ گوهر حباب من

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
میلی

درآید هر کجا در جلوه ناز آفتاب من

مرا رسوا کند تغییر حال و اضطراب من

من رسوا ازان در خون فتادم بر سر راهش

که برگردد، چو بیند بوالهوس حال خراب من

نبینم پیش کس با این هجوم شوق، سوی او

[...]

صائب تبریزی

نیابد ره به بزمش گر دل پر اضطراب من

نخواهد ماند در بیرون در بوی کباب من

گرفتم بیم رسوایی است دامنگیر در روزت

چرا در پرده شبها نمی آیی به خواب من؟

شکست رنگ من بر شیشه دل سنگ می بارد

[...]

بیدل دهلوی

عرق دارد عنان احتیاج بی‌نقاب من

ره صد دیر آتشخانه واکرده‌ست آب من

به هر مویم گداز دل رگ ابری دگر دارد

چو مژگان سیلها خفته‌ست در موج سراب من

ز علم حسرت دیدار بختی در نظر دارم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه