گنجور

 
بیدل دهلوی

ترشح مایه‌ای ناز دلی را محو احسان‌کن

تبسم می‌کند آیینه برگیر و نمکدان کن

طربگاه جهان رنگ استعداد می‌خواهد

در اینجا هر قدر آغوش‌گردی گل به دامان کن

شکست خودسری تسخیر صد حرص و هوس دارد

جهانی‌گبر از یک‌کشتن آتش مسلمان‌کن

بهار جلوه‌ای‌ گر اندکی از خود برون آیی

چو تخم از ربشه بیرون دادنی تحریک مژگان‌ کن

به گوشم از شبستان عدم آواز می‌آید

که چون طاووس اگر از بیضه وارستی چراغان کن

نگاه یار هر مژگان زدن درس رمی دارد

تو هم ای بیخبر از خود رو و گرد غزالان‌ کن

اگر در سایهٔ مژگان مورت جا دهد فرصت

به ‌راحت واکش و آرایش چتر سلیمان ‌کن

به دریا قطره ی گمگشته از هر موج می‌جوشد

فرو رو در گداز دل جهانی را گریبان‌ کن

به جرم بی‌گناهی سوختن هم حیرتی دارد

به رنگ شمع از هر عضو خویش آیینه عریان کن

نفس دزدیدنت کیفیت دل نقش می‌بندد

گهر انگاره‌ای داری به ضبط موج سوهان کن

ز خاک رفتگان بر دیده مشتی آب زن بیدل

بدین تدبیر دشوار دو عالم بر خود آسان کن

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امیرخسرو دهلوی

درآ، ای شاخ گل، خندان و مجلس را گلستان کن

به گفت تلخ چون می عاشقان را مست و غلتان کن

از آن زلف پریشان نامزد کن باد را، ور کس

به عهدت خواب خوش دارد، همه خوابش پریشان کن

مگو «پیراهن زیبایی آمد چست بر یوسف »

[...]

جامی

بیا ای ساقی گلرخ می گلرنگ گردان کن

به روی گل گل از می مجلس ما را گلستان کن

نباشد مفلسان شب نشین را دسترس شمعی

سوی ویرانه ما آی و کار ماه تابان کن

به سختی می رود جان از تنم نادیده دیدارت

[...]

صائب تبریزی

به یک زخم نمایان سرفرازم از شهیدان کن

چو صبح وصل خندانم ازین لطف نمایان کن

اگر خواهی که خورشید از گریبانت برون آید

سحرخیزی فن خود همچون صبح پاکدامان کن

نگاه شور چشمان می برد شیرینی از شکر

[...]

جویای تبریزی

جهان را محتسب، چندی به کام می پرستان کن!‏

ز می خمخانه ها را رشک کهسار بدخشان کن!‏

ز قید بوریا هم درد اگر داری مجرد شو

سموم آه را آتش فروز این نیستان کن

خرامت را بود کیفیت گردیدن ساغر

[...]

بیدل دهلوی

ز پابوسش بهار عشرت جاوید سامان‌کن

چمن تا در برت غلتد حنایی را گریبان ‌کن

اثر پروردهٔ یاد نگاه اوست اجزایم

ز خاکم سرمه‌کش در دیده و عریان غزالان ‌کن

به‌ تمثال حباب از بحر تا کی منفعل باشی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه