گنجور

 
بیدل دهلوی

قد خم‌ گشته را تا می‌توانی وقف طاعت ‌کن

به این قلاب صید ماهی دریای رحمت‌ کن

نه‌ای‌ گردن ‌که همچون ‌شعله باید سر کشت بودن

تو با خود جبهه‌ای آورده‌ای ساز عبادت کن

به‌ رنگ موج تا کی پیش پای یکدگر خوردن

به فرش آبروی خویش یک‌ گوهر فراغت‌ کن

تماشا وحشت آهنگست ای آیینه تدبیری

به پیچ و تاب جوهر چاره‌پردازیی حیرت‌ کن

ز دستت هر چه آید مفت قدرتهای موهومی

دماغ جهد صرف قدردانیهای فرصت‌ کن

درین محفل سپندی نیست شوری برنینگیزد

تو هم ای بیخبر با خود دلی داری قیامت ‌کن

دماغ‌ گلشنت‌ گر نیست سیر نرگسستانی

زگل قطع نظر بیمار چندی را عیادت‌کن

به چینی از اشارت آب ده انداز ابرویی

مه نو را به‌گردون موج دریای خجالت‌کن

گذشتن از جهان پوچ دارد ننگ استغنا

همینت‌گر بود معراج همت ترک همت‌کن

ز مینا خانهٔ‌ گردون اگر نتوان برون جستن

تهی شو از خیال و طاق نسیانی عمارت‌کن

کس از باغ طمع بیدل ندارد حاصل عزت

چو شبنم زین چمن با سیر چشمیها قناعت‌کن

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
وحشی بافقی

فراغت بایدت جا در سر کوی قناعت کن

سر کوی قناعت گیر تا باشی فراغت کن

به چندین گنج رنج و محنت عالم نمی‌ارزد

چرا باید کشیدن رنج عالم ترک راحت کن

اگر خواهی که هر دشوار آسان بگذرد بر تو

[...]

صائب تبریزی

خدایا شاه ما را صحت کامل کرامت کن

به غیر از درد دین از دردها او را حمایت کن

ز نبض مستقیم او بود شیرازه عالم را

جهان را مستقیم از صحت آن پاک طینت کن

به حول و قوت خود رفع کن ضعف مزاجش را

[...]

جویای تبریزی

ز پهلوی ریاضت کسب انوار سعادت کن

دلت را از گداز تن حباب بحر رحمت کن

دل ز افسردگیها مرده ام را جانی از نو بخش

به شکر خند لطفی کار صد شور قیامت کن

صفای دل به نان خشک کی حاصل شود زاهد

[...]

بیدل دهلوی

حیا را دستگاه خودپسندیهای طاقت کن

عرق در سعی ریز و صرف تعمیر خجالت کن

درین بحر آبرویی غیر ضبط خود نمی‌باشد

چو گوهر پای در دامن کش و سامان عزت کن

ندارد مغز تمکین از خیال می‌کشی بگذر

[...]

قصاب کاشانی

شوی هرجا دچار چشمش اظهار محبت کن

در این می‌خانه چون وارد شوی می نوش و عشرت کن

به هر حالت که باشد دستگیری کن ضعیفان را

رسی بر مشهد پروانه گر روزی زیارت کن

درآ غافل به تن هرگه که بینی رفته‌ام از خود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه