نه لفظ از پرده میجوشد نه معنی میدهد رویم
همان یک رفتن دل میکند گرد آنچه میگویم
مپرس ازمزرع بیحاصل نشو و نمای من
چو تخم اشک میکارم گداز ناله میرویم
به چندین ناز خونم میچکد در پردهٔ حسرت
تغافل بسملم یعنی شهید تیغ ابرویم
ندارم از هجوم ناتوانی رنگ گرداندن
به رنگ سایه گر آتش نهی در زیر پهلویم
ز بس شخص نمودم آب شد از شرم پیدایی
عرق میچینم از آیینه گر تمثال میجویم
تو فرصت وانما تا من کنم تدبیر آرایش
به رنگ دود شمع از شانه دارد شرم گیسویم
به جا واماندهام چون شمع لیک از ننگ افسردن
به دوش شعله محمل میکشد عجز تک و پویم
نیام گوهر که هر یکقطره آبم بگذرد از سر
اگرتوفان مدّ چون موج بوسد پای زانویم
غرور هستیام با تیغ نازش بر نمیآید
به این گردن که میبینی به صد باریکی مویم
ز عدل ناتوانی ناله را با کوه میسنجم
درین بازار سنگ کم نمیگردد ترازویم
چو شبنم تا درین گلزار عبرت چشم وا کردم
حیا غیر از عرق رنگی دگر نگذاشت بر رویم
نگردی غافل از فیض سواد معنیام بیدل
تماشا بر سحر میخندد ازگلهای شببویم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از روحیه ناامیدی و بیفایده بودن تلاشها سخن میگوید. او احساس میکند که نمیتواند به درستی خود را بیان کند و دلش تنها به رفتن میپردازد. شاعر از درد و حسرت ناشی از شرایطش صحبت کرده و به نوعی به ناتوانی در تغییر وضعیت خود اشاره دارد. همچنین، او از شرم و حسرتش در مواجهه با زیباییها و نعمتهای زندگی سخن میگوید و نشان میدهد که ظاهراً خود را در اجتماعی میبیند که در آن امکان ابراز احساسات و زیبایی وجود ندارد. در نهایت، او به نوعی از امید و آرزوی بهبود اشاره دارد، هرچند درگیریهای درونی و خارجی او را به شدت تحت فشار قرار داده است.
هوش مصنوعی: نه کلمات از دل برمیخیزند و نه معنا را به درستی میرسانند، تنها به همین یک حرکت است که دل به دور آنچه میگویم میچرخد.
هوش مصنوعی: از من در مورد بیفایده بودن تلاشهایم نپرس، زیرا من همچون دانههای اشک در دل غم میکارم و با نالههایی سوزان از دل برمیآیم.
هوش مصنوعی: خونم به خاطر زیبایی و ناز چشمها و ابروهای معشوق در دل حسرت در حال چکیدن است و من به خاطر آن زیبایی به شدت آسیب دیدهام، مانند کسی که از ضربهای کشته شده باشد.
هوش مصنوعی: من از شدت ناتوانی نمیتوانم خود را تغییر دهم؛ حتی اگر آتش را زیر بدنم بگذارند.
هوش مصنوعی: به خاطر زیادی محبت و علاقهای که به او دارم، به شدت شرمندهام و حتی وقتی در آینه به خودم نگاه میکنم، عرق میکنم و بدین ترتیب متوجه میشوم که هنوز هم در جستجوی تصویر او هستم.
هوش مصنوعی: تو این فرصت را به من بده تا بتوانم با دقت و تدبیر، برای آرایش موهایم که به رنگ دود شمع است، کاری بکنم؛ چرا که گیسوانم از شانه شرم میکنند.
هوش مصنوعی: من به جای ماندهام مانند شمعی که میسوزد، اما از شرم کمتابی و خاموش شدن، شعلهام را به دوش میکشم و در تنهایی و ناتوانی گام برمیدارم.
هوش مصنوعی: من همچون نی هستم که هر قطره آبم از سر بگذرد، اگر طوفان بیفتد و موج، پاهایم را در آغوش بگیرد.
هوش مصنوعی: غرور وجودم به زیبایی او تاب نمیآورد؛ به این گردن ظریف که میبینی، مانند یک تار مو نازک است.
هوش مصنوعی: به دلیل ناتوانی از اجرای عدالت، فریاد و نالهام را با کوه مقایسه میکنم. در این بازار، ترازوی من هرگز کم نمیآید، حتی اگر سنگی نباشد.
هوش مصنوعی: وقتی که به باغ گل آمدم، مانند شبنم به زیبایی آن نگاه کردم. اما حیا و شرم به جز عرق و رطوبت، چیزی دیگر بر چهرهام باقی نگذاشت.
هوش مصنوعی: در اینجا به اهمیت درک عمیق و معنای واقعی زندگی اشاره میشود. شاعر به شکلی از زیبایی و لطافت در دنیای اطرافش اشاره دارد و از کسانی که غافل از این زیبایی هستند، میخواهد که توجه کنند. شبنم و گلهای خوشبو نمادهایی از زندگی و احساسات هستند که نیاز به درک و توجه دارند. در نهایت، گویا شاعر به نوعی دعوت به بیداری و آگاهی از زیباییهای نهفته در زندگی میکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چه خوش بود آن شبی کز در در آمد بار مهرویم
رخش بوسیدم و لب هم دگرها را نمی گویم
مه خرگه نشین آن شب مرا زانو زدی صد جا
چو آن ترک از سرمستی نهادی سر به زانویم
کجا یابم من آن دل را که کردم بر در او گم
[...]
اگر گویم که نیکویم مکن عیبم که من اویم
چنان مستم که از مستی نمی دانم چه می گویم
منم مطلوب و هم طالب که خود از خود طلبکارم
مکرم کرده ام خود را که خود را با تو می جویم
اگر نه ساقی مستم چرا جویای رندانم
[...]
چنان در دوستی دل بسته آن قد دلجویم
که جز من هر که او را دوست دارد دشمن اویم
بغمزه می رباید دل بابرو می ستاند جان
چه چشمست آن چه ابرو کشته آن چشم و ابرویم
بپیکانش گرانی بر تن بیمار می خواهم
[...]
ز من غافل چو گردد از غرور حسن، بد خویم
به تقریبی کنم هر دم سخن، تا بنگرد سویم
ز کوی دوست رفتم از جفای دشمنان، یا رب
چه او را بگذرد در دل نبیند چون در آن کویم
حجابش تا نگردد مانع دشنام، هر ساعت
[...]
نشست از آسیای چرخ گرد شیب بر رویم
سفیدی می کند راه فنا از هر سر مویم
از آن بیماری من می شود هر روز سنگین تر
که گیرد گوش خود با هر که درد خویش می گویم
بود در دیده حق بین من دیر و حرم یکسان
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.