گنجور

 
بیدل دهلوی

تا حسرت سر منزل او برد ز جایم

منزل همه چون آبله فرسود به پایم

مهمان بساط طربم لیک چه حاصل

چون شمع همان پهلوی خویشست غذایم

در پردهٔ هستی نفسی بیش نداریم

تا چند ببالد قفس اندود نوایم

پیداست ز پرواز غباری چه گشاید

ای ‌کاش خم سجده خورد دست دعایم

جیب نفسی می‌درم و می‌روم از خویش

کس نیست بفهمد که چه رنگیست قبایم

کونین غباریست‌ کز آیینهٔ من ریخت

کو عالم دیگر اگر از خویش برآیم

از صنعت مشاطگی یأس مپرسید

کز خون مراد دو جهان بست حنایم

گیرایی من حیرت و رفتار تپیدن

از جهد مپرس آینه دست مژه پایم

قانون ندامتکدهٔ محفل عجزیم

آهسته‌تر از سودن دست است صدایم

تحقیق ز موهومی سازم چه نماید

تمثالم و وانیست به هیچ آینه جایم

حسرت چه فسون خواند که از روز وداعت

بر هر چه نظر می‌فکنم رو به قفایم

بیدل به مقامی‌ که تویی شمع بساطش

یک ذره نی‌ام ‌گر همه خورشید نمایم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
منوچهری

من نیز مکافات شما باز نمایم

اندام شما یک به یک از هم بگشایم

از باغ به زندان برم و دیر بیایم

چون آمدمی نزد شما دیر نپایم

شیخ بهایی

آورده‌ام از بحر برون در گهر بار

تا بر سر بازار دکانى بگشایم‌

فدم شده خم بر سر بازار تکبر

تا گوى ز میدان سعادت بربایم‌

ترسم که شود مشتریم کم نشناسد

[...]

فصیحی هروی

من کیستم آن بادیه‌پیمای فنایم

کاواره کند قافله را بانگ درایم

چون باغ غم افسرده شود دیده ابرم

چون داغ جگر غنچه شود باد صبایم

در پیکر ماتم نفس بازپسینم

[...]

صائب تبریزی

از بخت سیه پست نگردید نوایم

از سرمه شب بیش شد آواز درایم

خون از جگر آهن و فولاد گشاید

چون ریزه الماس، خراشیده صدایم

هر سبزه خوابیده که در باغ جهان بود

[...]

سلیم تهرانی

مگذار ز دستم که گل باغ وفایم

بر دست تو شایسته تر از رنگ حنایم

از بس به ره عشق درو خار خلیده ست

همچون دم ماهی شده هر پنجه ی پایم

از فیض سبکروحی خود اوج گرفتم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه