گنجور

 
بیدل دهلوی

کباب عافیتم بیدماغ افسر جاهم

چو شمع‌ خواب فراغت بس است ترک ‌کلاهم

غبار وادی الفت سوار ناز که دارد

مقیم سایهٔ بال هماست بخت سیاهم

دبیر حشر ز اعمال من شمار چه‌ گیرد

که شسته است خط از نامه انفعال‌ گناهم

درین چمن‌ که دم از رنگ و بو زدن دم تیغست

ز سنگ تفرقه چون غنچه خامشی است پناهم

تحیرم جرس شوق کاروان که دارد

که شور رفتن دل می‌چکد ز تار نگاهم

ز خود برآی و تماشای عرض شوکت من‌ کن

که برتر از خم گردون شکسته‌اند کلاهم

غرور حسن تو زیر قدم نکرد نگاهی

به ودایی‌ که دل برق سوخت عجز گیاهم

قدم به دامن تسلیم نشکنم به چه جرأت

دل شکسته شکسته‌ست شیشه بر سر راهم

چه آفتاب قیامت چه تاب آتش دوزخ

تری نبرد ز نقشی‌ که ‌کرد نامه سیاهم

چسان ز دام تحیر برون روم من بیدل

که همچو آینه از چشم خوبش در بن چاهم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
جامی

گناه عشق بتان گر چه ساخت نامه سیاهم

بس است خط عذار تو عذرخواه گناهم

نه قطره هاست ز اشکم به روز زرد فتاده

ز دست آبله ها چهره از زباله آهم

هزار تن بودم کاشکی که بهر قدومت

[...]

وحشی بافقی

دو هفته رفت که ننواختی به نیم نگاهم

هنوز وقت نیامد که بگذری ز گناهم

کرشمه‌ای که نکاهد ز حسن اگر بنوازی

به لطف گاه به گاه و نگاه ماه به ماهم

میان ما و تو سد گونه خشم شد همه بیجا

[...]

قدسی مشهدی

در انتظار تو شد عمرها که چشم به راهم

مپیچ سر ز نیازم، متاب رخ ز گناهم

چه لذت است ببین انتظار آمدنت را

که در برابر چشم منی و چشم به راهم

مرا همای خرد گو به فرق سایه میفکن

[...]

بیدل دهلوی

به هر طرف‌ که هوای سفر شکست‌ کلاهم

همان شکست شد آخر چو موج توشهٔ راهم

خیال موی میان‌که شدگره به دل من

که عرض معنی باریک می دهد رگ آهم

به‌گلشنی‌که ادب داشت آبیاری حیرت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه