گنجور

 
بیدل دهلوی

وقت است‌کنیم‌گریه با هم

ای شمع شب است روز ما هم

دوریم جدا زدامن یار

چون دست شکسته از دعا هم

هستی چقدر رعونت انشاست

سرها دارد چو شمع پا هم

تا زندگیت نفس شمارست

رو چون نفس از خود و بیا هم

زین‌گرد نشسته در زمین‌ست

چیزیست چو صبح بر هوا هم

خونم چه نشان دهد زدستی

کایینه نگیرد از حنا هم

گر سر نکنم نیازتسلیم

چون اشک که بشکند کلاهم

از کوشش نارسا مپرسید

ما را نرساند تا به ما هم

هر جا بردیم نقب راحت

دیدیم بجا نبود جا هم

بر جوهرتیغ خم منازبد

سر می‌فکند قد دو تا هم

خاری ندمید ازین بیابان

مژگان طلب است خواب پا هم

بیدل چو عرق وفا سرشتان

آیند ز عبرت از حیا هم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مجد همگر

نه وصل تو می دهد پناهم

نه برخیزد غمت ز راهم

هر روز تو در جفا فزائی

هر لحظه من از غمت بکاهم

گرماه بدم کنون چو مورم

[...]

امیرخسرو دهلوی

من عاشق آن رخ چو ماهم

گو زار مکش که بی گناهم

تاراج غمت شدم که فتنه

زد در شب گیسوی تو راهم

از شعله بسی گریخت پشمم

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از امیرخسرو دهلوی
ناصر بخارایی

فریاد ز چشم روسیاهم

صد آه ز گریه و ز آهم

هر شب ز غم فراق چون شمع

تا چند بسوزم و بکاهم

از گریه هزار آب شستم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

نه فقر بماند و غنا هم

نه حکم فنا و نه بقا هم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه