گهی در شعله میغلتم گهی با آب میجوشم
وطن آوارهٔ شوقم نگاه خانه بر دوشم
درپن محفل امید و یأس هر یک نشئهای دارد
خوشم کز درد بیکیفیتی کردند مدهوشم
سراغم کردهای آمادهٔ ساز تحیر باش
غبار گردش رنگم دلیل غارت هوشم
چه سازد گر به حیرانی نپردازد حباب من
ز بس عریانم از خودکسوت آیینه میپوشم
به رنگی ناتوانم در خیال سرمهگون چشمی
که چون تار نظر آواز نتوان بست بر دوشم
ندارد ساز هستی غیر آهنگ گرفتاری
ز تحریک نفسها شور زنجیر است درگوشم
به آن نامهربان، یارب که خواهد گفت حال من
ز یادش رفتهام چندانکه از هر دل فراموشم
خمستان وفا رنگ فسردن بر نمیدارد
جنون شوق او دارم مباد از خود برون جوشم
ز خوبان سود نتوان برد بی سرمایهٔ حیرت
خریداری ندارد دل مگر آیینه بفروشم
ز گل تا غنچه هر یک ظرف استعداد خود دارد
درین گلشن بقدر جلوهٔ خود من هم آغوشم
نفس عمری تپید و مدعای دل نشد روشن
چراغی داشتم بی مطلبیها کرد خاموشم
به کنج عالم نسیان دل گمگشتهام بیدل
ز یادم نیست غافل هرکه میسازد فراموشم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر احساسات و دغدغههای عمیق خود را نسبت به وطن و عشق بیان میکند. او به تحولات درونیاش اشاره میکند که گهگاهی شاد و گهگاهی غمگین است. شاعر در محفلهای امید و یأس، درگیر درد و بیکیفیتی است که او را سرگشته کرده است. از بخت نامهربانش شاکی است و احساس میکند که فراموش شده است. او به دنیای جنون و شوق عشق اشاره میکند و میگوید که برای درک زیباییها و رابطهها نیاز به سفر در دل و حیرت دارد. در نهایت، او به سرگردانی و عدم آگاهی از حال و روز خود اشاره میکند و خود را گمشدهای در دنیای فراموشی میداند.
هوش مصنوعی: گاهی در آتش شور و شوق میسوزم و گاهی در آب احساسات خود غوطهور میشوم. همیشه حس وطن و خانه را بر دوش خود دارم، به رغم اینکه در این آوارهگی به سر میبرم.
هوش مصنوعی: در جمعی که پر از امید و ناامیدی است، هر کدام حال و هوای خاصی دارد. من خوشحالم که از درد بیکیفیتی، فراموشی و بیخبری را تجربه میکنم.
هوش مصنوعی: به من توجه کردهای، برای شگفتیها آماده باش. گرد و غبار رنگ من نشاندهندهی دزدی و از دست رفتن آگاهیام است.
هوش مصنوعی: اگر حباب من از حیرت نپردازد، چه بر سرش خواهد آمد؟ من به خاطر اینکه خیلی عریان و بیپناه هستم، از خودم را در سایهی آیینه پنهان میکنم.
هوش مصنوعی: من در خیال یک چشم سیاه و دلربا به گونهای ناتوان و ضعیف هستم که نمیتوانم زیبایی آن را به درستی توصیف کنم و گویی بار سنگینی بر دوش دارم.
هوش مصنوعی: زندگی هیچ صدایی جز نواختن مشکلات ندارد و در گوشم غمی شبیه به زنجیر و تنگناها را میشنوم که از تنفس من ناشی میشود.
هوش مصنوعی: ای خدای مهربان، آن کسی که میپرسد حال من چیست، بیخبر از آن است که من چقدر از یاد او رفتهام، به طوری که از هر دل و خاطر و یادش فراموش شدم.
هوش مصنوعی: در روزگار عشق، رنگ وفا از سردی نمیافتد و من به خاطر شوق او، هرگز از خودم خارج نمیشوم.
هوش مصنوعی: برای بهرهمندی از زیباییها، باید ابتدا حیرت و شگفتی را به عنوان هزینهای پرداخت کرد. دل انسان نمیتواند به تنهایی از زیباییها بهرهمند شود، مگر اینکه این دل را همچون آیینهای برای نشان دادن عشق و زیباییها عرضه کند.
هوش مصنوعی: هر گل و غنچهای در این باغ به اندازهٔ استعداد و زیبایی خود فضایی دارد و من نیز با توجه به جلوهام در این مکان قرار گرفتهام و نزدیکم.
هوش مصنوعی: نفس من برای مدت طولانی به تپش ادامه داد، اما در نهایت آرزوها و خواستههای دل من را روشن نکرد. چراغی در دل داشتم، اما به خاطر حرفهای بیمعنی خاموش شد.
هوش مصنوعی: در گوشهای از دنیای فراموشی، من گم شدهام و از یاد رفتهام. کسی که مرا فراموش کرده است، بیتوجه به حال من زندگی میکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
من آن رندم که کفر و دین به جام باده بفروشم
به یاد یار بی درد، سرِ اغیار می نوشم
بر آرم دوزخ از سینه، که در جنت زنم آتش
اگر از شوق دیدارت به روز حشر بخروشم
چنانت دوست میدارم که با خود گشتهام دشمن
[...]
من آن رند خراباتم که هشیارانه می نوشم
من آن قلاش رسوایم که دایم مست و بیهوشم
من آن دردی کشم که نام و ناموس دو عالم را
ز بیباکی و استغنا بجام باده بفروشم
منم آن بحر بی پایان که صد دریا و صحرا را
[...]
گوارا باد آیات تجلی بر لب هوشم
اگر بخشد ثوابش را به دوزخ دیده و گوشم
همه دردم همه داغم همه آهم افغان
محبت کاش سازد در دل یاران فراموشم
مهیا میکنم از بهر خویش اسباب ناکامی
[...]
چنان برد اختیار از دست آن سرو قباپوشم
که آید در نظرها خشک چون محراب آغوشم
ز بوی خون دل نظارگی را آب میسازم
به ظاهر چون لب تیغ از شکایت گرچه خاموشم
جنون من شد از زخم زبان ناصحان افزون
[...]
بغل بر هم نمیآید ز ذوق آن برو دوشم
چه حسرتها به بر دارد خوشا اقبال آغوشم
من از یاد تو نادانسته هم بیرون نیارم رفت
که می ترسم کنی دانسته از خاطر فراموشم
به راه بیخودیها آمد و رفت خوشی دارم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.