سر تمنای پایبوسی به هر در و دشت میکشیدم
چو شمع، انجام مقصد سعی پای خود بود چون رسیدم
بهگوشم از صدهزار منزل رسید بیپرده نالهٔ دل
ولی من بیتمیز غافلکه حرف لعل تو میشنیدم
در انجمن سیر نازکردم به خلوت آهنگ سازکردم
به هرکجا چشم باز کردم ترا ندیدم اگر چه دیدم
یقین به نیرنگکرد مستم نداد جام یقین به دستم
گلی در اندیشه رنگ بستم شهودگم شد خیال چیدم
چه داشت آیینهٔ وجودمکهکرد خجلتکش نمودم
دو روز از این پیش شخص بودم کنون ز تمثال ناامیدم
نه چارهای دارم و نه درمان نشستهام ناامید و حیران
چو قفل تصویر ماند پنهان به کلک نقاش منکلیدم
به گردش چشم ناز پرور محرفم زد بت فسونگر
که دارد این سحر تازه باور که تیغ مژگان کند شهیدم
غرور امید سرفرازی نخورد از افسون یأس بازی
چو سرو در باغ بینیازی ز بار دل نیزکم خمیدم
به راه تحقیق پا نهادم عنان طاقت ز دست دادم
چو اشک آخر به سر فتادم چنانکه پنداشتم دویدم
دربن بیابان به غیر الفت نبود بویی ز گرد وحشت
من از توهم چو چشم آهو سیاهیی داشتم رمیدم
خیالی از شوق رقص بسمل کشید آیینه در مقابل
نه خنجری یافتم نه قاتل نفس به حسرت زدم تپیدم
قبول دردی فتاد در سر ز قرب و بعدم گشود دفتر
نبود کم انتظار محشر قیامتی دیگر آفریدم
تخیل هستیام هوس شد عدم به جمعیتم قفس شد
هوا تقاضایی نفس شد سحر نبودم ولی دمیدم
خطای کوری از آن جمالم فکنده در چاه انفعالم
تو ای سرشک آه کن به حالمکه من ز چشم دگر چکیدم
به دامن عجز پا شکستن جهانی از امن داشت بیدل
دل از تک و تاز جمع کردم چو موج درگوهر آرمیدم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احوالات و احساسات نویسنده است که در جستجوی معشوق و حقیقت وجودی خود به سر میبرد. او تلاش میکند تا محبت و زیبایی معشوق را بیابد، اما در این مسیر دچار ناامیدی و سردرگمی میشود. نویسنده از تنهایی و حسرتهای خود میگوید و به دنبال راهی برای درمان درد و رنج خود است. در نهایت، او به این نتیجه میرسد که در دنیای توهم و خیال گیر افتاده و به تنهایی نمیتواند به حقیقت برسد. شاعر از زیباییهای ظاهری و فریبندگیها سخن میگوید و به احساسات عمیق و درونی خود اشاره میکند که با شعور و آگاهی مواجه میشود.
هوش مصنوعی: به هر جا که میتوانستم، به خاطر آرزویم به سجده و خضوع میرفتم، مانند شمعی که در تلاش است نور خود را به دیگران برساند. اما وقتی به هدفم رسیدم، متوجه شدم که تلاشهای من تنها به خودم مربوط میشود.
هوش مصنوعی: از صدها خانه دور و نزدیک، نالههای دل من به گوشم رسید، اما من بیخبر و بیتوجه به دور و برم، فقط صدای شیرین لبت را میشنیدم.
هوش مصنوعی: در جمعی که بودم، خود را زیبا نشان دادم و دلنوازی کردم. هر جا که نگاهی انداختم، تو را ندیدم، هرچند که در عمق وجودم حسرت دیدنت را داشتم.
هوش مصنوعی: مطمئن نبودم که فریبم دادند و جام اطمینان را به من ندادند. در فکر خود گلهایی با رنگهای مختلف قرار دادم، و تصاویر در ذهنم محو شدند و نتوانستم تجسم درستی از آنها بسازم.
هوش مصنوعی: آیینه وجودم چه چیزی داشت که من را شرمنده کرد، دو روز پیش من شخصیتی داشتم، اما اکنون از تصویر خودم ناامید و دلزدهام.
هوش مصنوعی: من نه راهی برای خروج دارم و نه راهی برای درمان. نشستهام در ناامیدی و گیجی، مانند قفلی که تصویرش پنهان مانده است. تنها چیزی که دارم، کلید نقاشی من است.
هوش مصنوعی: چشم زیبا و دلربا مرا همچون نگینی طلایی تحت تأثیر قرار داده است. این یار فریبنده با جادو و سحر خود، دل من را تسخیر کرده و تنها یک نگاهش کافی است که قلبم را به درد آورد و مرا به شدت عاشق کند.
هوش مصنوعی: غرور و امید من به سرفرازی هیچگاه تحت تاثیر سحر یأس و ناامیدی قرار نگرفت. مثل سروستانی که در باغ نیاز نیست، از بار دل هم کمترین خمیدگی نداشتم.
هوش مصنوعی: در مسیر جستجو قدم گذاشتم و کنترل قدرت خود را از دست دادم. مانند اشک پایانی که به زمین میافتد، به شدت به خودم فشار آوردم و گمان کردم که در حال دویدن هستم.
هوش مصنوعی: در این بیابان تنها به عشق و دوستی بویی احساس نمیشود. از ترس و وحشت خود، مانند چشم آهو که سیاهی دارد، فرار کردم.
هوش مصنوعی: در هنگام شوق و هیجان، تصویری از خودم را در آینه دیدم، اما نه خنجری برای کشتن، و نه قاتلی که نفس مرا بگیرد. با حسرت و تأسف، بر تپش قلبم پی بردم.
هوش مصنوعی: در پی عشق و نزدیکی به معشوق، دردی در دل احساس کردم که میدانستم این درد ناشی از دوری و نزدیکی است. گویی که عمر طولانیام را در انتظار قیامتی دیگر سپری کردهام و در این میانه، دفتر زندگیام را به یادگار نوشتم و از آن حال و هوا بهره بردم.
هوش مصنوعی: تصور من خواست که وجودم به عدم تبدیل شود. جمعیتم مانند یک قفس شد و هوای تازهای که میخواستم، به نفس کشیدنم وابسته شد. هرچند که در سحر نبودم، اما به نوعی زندگی و انرژی را تجربه کردم.
هوش مصنوعی: خطای بیخبری از آن زیبایی، باعث شده که در تنگنا قرار بگیرم. ای اشکهایی که به خاطر حال من میگرید، من از چشمی دیگر اشک میریزم.
هوش مصنوعی: با وجود ناتوانی، پیوسته تلاش میکردم و دنیا را در دامن عجز خود میشکستم. دل شجاع من در میان نوسانات جمع شده بود، مانند موجی که در گوهر آرامش میگیرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.