درین گلشن نه بویی دیدم و نی رنگ فهمیدم
چو شبنم حیرتی گل کردم و آیینه خندیدم
گشود از نفی خویشم پردهٔ اثبات بیرنگی
پری در جلوه آمد تا شکست شیشه نالیدم
ز موهومی به دل راهی نبردم آه محرومی
شدم عکس و برون خانهٔ آیینه خوابیدم
تحیر پیشم آمد ای سرشک از یاد دیداری
تو راهی باش من بر جوهر آیینه پیچیدم
چو صبح از برگ ساز بیکسیهایم چه میپرسی
غباری داشتم بر روی زخم خویش پاشیدم
خوشا آیینهداریهای عرض ناز معشوقان
بهارش گل نشان بود و من از خود رنگ پیچیدم
درین محفل که خجلتمایه است اسباب پیدایی
چو اشک از چهرهٔ هستی عرقواری تراویدم
غبارم داشت سطری چند تحریر پریشانی
به مهر گردباد امروز مکتوبش رسانیدم
ز چندین پیرهن بر قامت موزون عریانی
لباس عافیت چسبان ندیدم چشم پوشیدم
مرا از وهم عقبا سخت میترسانی ای واعظ
به این تمهید اگر مردی برآر از ملک امّیدم
ز فرق و امتیاز کعبه و دیرم چه میپرسی
اسیر عشق بودم هر چه پیش آمد پرستیدم
خموشی در فضای دل صفا میپرورد بیدل
غباری داشت گفتوگو نفس در خویش دزدیدم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از احساسات و تجربههای درونی خود سخن میگوید. او در یک گلشن، نه بوی خوشی حس میکند و نه رنگی را میبیند، بلکه در حیرت و شگفتی به سر میبرد. او به وجود احساسات و عدم وجود خود در دنیای واقعی اشاره میکند و به شکلی نمادین از فراموشی و تنهاییاش سخن میگوید.
شاعر مانند شیشهای است که در برابر پری در آینه قرار دارد و میتواند احساسات خود را ببیند. او از تنهایی و غمهایی که بر دلش سنگینی میکند سخن میگوید و به یاد معشوق خود مستأصل است. در کنایه به زندگی، از عدم زیبایی در دنیای معاصر و تأثیرات آن بر روح و روان خود صحبت میکند.
او در نهایت به عشق و وابستگیاش به آن اذعان میکند و میگوید که در تنهایی و سکوت، دلش به آرامش میرسد، هرچند که در دل اضطراب و دغدغههای زندگی وجود دارد. شاعر به وجود عشق و معشوق اشاره میکند که باعث میشود از خود بیخبری و در غبار غم فرورود.
هوش مصنوعی: در این باغ نه بویی از گلها احساس کردم و نه رنگی را شناختم. مانند شبنم، دچار حیرت شدهام و آنگاه که به خودم نگاه کردم، در آینه لبخند زدم.
هوش مصنوعی: از خودم فاصله گرفتم و در جستجوی حقیقت بیرنگی، زیباییای را کشف کردم که در آن، احساس شکست و اندوه را به نمایش گذاشت.
هوش مصنوعی: از خیال و وهم دل خود را دور نگه داشتم و با اندوهی ناشی از محرومیت مواجه شدم. در همین حال، تصویر و انعکاسی از خود را در آینه خانه مشاهده کردم که در عالم خواب به سر میبرد.
هوش مصنوعی: حیرت و شگفتی بر من چیره شده است، ای اشک که به یاد ملاقات با تو بر من نازل شدهای. من به واسطهٔ زیبایی و جلال تو، در دنیای خود غرق شدهام و خود را در آینهٔ وجودم میبینم.
هوش مصنوعی: زمانی که صبح به من مینگری، از تنهاییام چه میپرسی؟ من بر زخمهای خود، غباری پاشیدهام.
هوش مصنوعی: معشوقان در بهار خود زیبایی و زیباییهایی دارند که مانند گلهای تازه و خوشبو هستند، اما من از درون خود رنگ و حالتی پیچیده و متفاوت دارم.
هوش مصنوعی: در این جمع که مایهٔ شرمندگی است، به گونهای ظاهر شدم که مانند اشک از چهرهٔ وجودم، عرق و رطوبت میریزد.
هوش مصنوعی: غبار من چند سطری از پریشانی را نوشته و به مهر گردباد امروز تحویل دادم.
هوش مصنوعی: از میان خیلی پیرهنها، هیچگاه بر تن موزون خودم عریانی پیدا نکردم که لباس آرامش را به من بچسباند، بنابراین چشم بر آن بستم.
هوش مصنوعی: ای واعظ، تو با این روشها من را به شدت از عاقبت کار میترسانی، اما اگر واقعاً مردی، امید من را از این دنیای پر از ترس و نگرانی برآور.
هوش مصنوعی: از تو چه پرسشهایی درباره تفاوت کعبه و معبد دارم؟ من در عشق اسیر بودم و هر چیزی که پیش آمد، آن را پرستیدم.
هوش مصنوعی: سکوت و آرامش در دل، حس خوبی را پرورش میدهد، وقتی دلی غرق در غبار جملههاست، من به آرامی و بدون اینکه کسی متوجه شود، نفسم را در درونم پنهان کردم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
بگفتم عذر با دلبر که بیگه بود و ترسیدم
جوابم داد کای زیرک بگاهت نیز هم دیدم
بگفتم ای پسندیده چو دیدی گیر نادیده
بگفت او ناپسندت را به لطف خود پسندیدم
بگفتم گرچه شد تقصیر دل هرگز نگردیدهست
[...]
به هجران کرده بودم خو که ناگه روی او دیدم
کمند عقل بگسستم ز نو دیوانه گردیدم
گرفتم پنبهٔ آسایش از داغ جنون یعنی
به باغ عاشقی از سر گل دیوانگی چیدم
دلم زان آفت جان بود فارغوز بلا ایمن
[...]
بمیزان نظر حسن تو را با ماه سنجیدم
میان این و آن فرق از زمین تا آسمان دیدم
زبان تا بود گویا، تیغ می بارید بر فرقم
جهان دارالامان شد تا زبان در کام دزدیدم
مکش سر از ملامت گر سرافرازی طمع داری
که من چون شعله آتش ز زخم خار بالیدم
ازین سنگین دلان صائب چرا چون تیرنگریزم
[...]
ز بس نومیدی، از امیدهای خویشتن دیدم
ز امیدی که هم در ناامیدی هست، نومیدم
بسان غنچه بودم تنگدل دایم ز خودسازی
چو گل، برداشتم از خویشتن تا دست، خندیدم
فزونی مینمود اول، بچشمم بیشتر، اما
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.