نه دنیا دیدم و نی سوی عقبا چشم وا کردم
غباری پیش رویم بود نذر پشت پا کردم
شبی سیر خیال آن حنایی نقش پا کردم
گریبانها پر از کیفیت برگ حنا کردم
به استقبال شوقش از غبار وادی امکان
گذشتم آنقدر از خویش هم رو بر قفا کردم
نشان دل نجستم کوشش تحقیق شد باطل
برون زین پرده هر تیری که افکندم خطا کردم
نبودم شمع تا از سوختن حاصل کنم رنگی
درین محفل به امید چه یا رب چشم وا کردم
به ملک بیتمیزی داشت عالم ربط امکانی
گشودم چشم و خلقی را ز یکدیگر جدا کردم
گرانی کرد بر طبعم غرور ناز یکتایی
خمی بر دوش فطرت بستم و خود را دوتا کردم
به سعی آبله بینم ز ننگ هرزه جولانی
رفیقان چشمی ایجاد از برای خواب پا کردم
به رنگ انباشتم آیینهٔ سوز محبت را
به ناموس وفا از آب گردیدن حیا کردم
نمی از پیکرم جوشاند شرم ساز یکتایی
عرق غواصیی میخواستم باری شنا کردم
غنا میباید از فقرم طریق شفقت آموزد
که بر فرق جهانی سایه از دست دعا کردم
به ترک های و هویم بیتلافی نیست آسایش
نی بزم غنا گر بینوا شد بوریا کردم
کلامم اختیاری نیست در عرض اثر بیدل
دل از بس آب شد ساز نفس را تر صدا کردم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به بیان احساسات عمیق خود میپردازد و در مسیر جستجوی حقیقت و عشق، با چالشها و تضادهای درونی مواجه میشود. او در عین حال که به زندگی دنیوی بیاعتناست، تلاش میکند تا از طریق خیال و شادی به عمق شناخت خود برسد. با مسائلی چون جدایی، فقر و ناز یکتایی دست به گریبان است و یادآور میشود که در این مسیر، دوگانگی و تضادهایی را نیز تجربه کرده است. در نهایت، شعر به نمایش زمانهایی از امید و عشق میپردازد و نشان میدهد که چگونه این احساسات بر زندگی انسان سایه میافکند و او را به تلاش وادار میکند.
هوش مصنوعی: من نه به دنیا توجهی داشتم و نه به آخرت، فقط یک غبار در برابر خود میدیدم و تصمیم گرفتم که به آن پشت پا بزنم.
هوش مصنوعی: در یک شب، با خیال آن کسی که رد پایش مانند حنایی است، به طور مداوم در ذهنم به او فکر کردم و لباسهایم را پر از نشانهها و زیباییهای حنا کردم.
هوش مصنوعی: برای رسیدن به شادی او، از دشواریهای زندگی گذشتم و آنقدر از خودم فاصله گرفتم که به کلی رویم را به سمت دیگری برگرداندم.
هوش مصنوعی: من نتوانستم نشانهای از دل پیدا کنم و تلاشهای تحقیقاتیام بینتیجه ماند. هر تیری که از پس این پرده پرتاب کردم، خطا بود.
هوش مصنوعی: من در این جمع حضور نداشتم که با سوختن خود رنگی به این محفل بیفزایم، حالا به امید چه چیزی، ای پروردگار، چشمانم را بهروشنایی گشودهام؟
هوش مصنوعی: من در دنیای پر از نقص و ناپاکی، درک و ارتباطات را باز کردم و با روشنی نگاه، انسانها را از یکدیگر تفکیک کردم.
هوش مصنوعی: بهرهمندی از حس خودبزرگبینی به من فشار آورد، بهطوری که احساس کردم نیاز به داشتن یک ظاهر درخشان دارم. این احساس درونی مرا واداشت که خودم را به دو شخصیت تقسیم کنم.
هوش مصنوعی: من با تلاش و سختی درک میکنم که از ننگ و شرمندگی دوستان بیفکر، دچار دردسر شدهام و برای فرار از این وضعیت، به خواب رفتم.
هوش مصنوعی: من خود را به رنگ عشق آراستهام و در مقابل وفا به خاطر حیا و خجالت، از آبزدن خودداری کردهام.
هوش مصنوعی: به خاطر تنهایی و افتادگیام، از وجودم احساس خجالت میکنم و میخواهم که مانند یک غواص به عمق دریا بروم تا از این احساس نجات پیدا کنم.
هوش مصنوعی: برای رهایی از فقر، ثروت باید به من درس محبت بدهد، زیرا من با دعا کردن، سایهام بر سر همه جهان گستردهام.
هوش مصنوعی: در این زندگی پر از نگرانی و درد، آرامشی به دست نمیآورم. حتی اگر لحظاتی شاد و مفرح داشته باشم، باز هم دردی درونم وجود دارد و اگر روزی به فقر دچار شوم، مانند یک زیرانداز ساده میشوم که به راحتی کنار میرود.
هوش مصنوعی: سخنان من تحت تأثیر احساسات قرار دارد و به همین خاطر، دل بیدل از شدت تأثر به حالتی نرم و لطیف درآمده است؛ به طوری که ساز نفس من به نوایی دلنشین و رسا درآمده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
منم آن گبر دیرینه که بتخانه بنا کردم
شدم بر بام بتخانه درین عالم ندا کردم
صلای کفر در دادم شما را ای مسلمانان
که من آن کهنه بتها را دگر باره جلا کردم
از آن مادر که من زادم، دگر باره شدم جفتش
[...]
به خالت نسبت مشک ختنا کردم خطا کردم
من این تشبیه بینیت چرا کردم چرا کردم
صبا انداخت در دستم شی زلف چو چوگانش
چه گویم کآن نفس با او چه کردم چهها کردم
چو دیدم قبله روی تو صد ساله نماز خود
[...]
به عزم طوف خاک درگهت از دیده پا کردم
دویدم آن قدر کان خاک را چون توتیا کردم
شبی رفتم به کویش نالهای کردم ز درد دل
سگ کویش ز من رنجید بد رفتم خطا کردم
تو محبوبی ز تو رسم وفاداری نمیآید
[...]
به خوبی ذرهای بودی چه در کوی تو جا کردم
به دامن گرم آتشپارهای اما خطا کردم
منت دادم به کف شمشیر استغنا که افکندی
تن اهل وفا در خون ولی بر خود جفا کردم
تو خود آئینهای بودی ولی ماه جمالت را
[...]
نمی گردید کوته رشته معنی، رها کردم
حکایت بود بی پایان ، به خاموشی ادا کردم
به لذت بود گر لخت جگر گر پاره دل بود
نمک رفت از سخن ، تا با تکلّف آشنا کردم
درین دکان کاسد صد هنر بی یک سبب هیچ است
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.