خاکم به سر که بی تو به گلشن نسوختم
گل شعله زد ز شش جهت و من نسوختم
اجزای سنگ هم ز شرر بال میکشد
من بیخبر ز ننگ فسردن نسوختم
شاید پیام یأس به گوش تو میرسد
داغم که چون سپند به شیون نسوختم
جمعیتی ذخیرهٔ دل داشتم چو صبح
از یک نفس تلاش، چه خرمن نسوختم
بوبی نبردم از ثمر نخل عافیت
تا ربشهٔ نفس به دویدن نسوختم
افروختم به آتش یاقوت شمع خویش
باری به علت رگ گردن نسوختم
در دشت آرزو ز حنابندی هوس
رنگی نیافتم که به سودن نسوختم
مشکل که تابد از مژه بیرون نگاه شرم
گشتم چراغ و جز ته دامن نسوختم
شرم وفا به ساز چراغان زد از عرق
با هر فتیلهای که چو روغن نسوختم
دوری به مرگ هم ز بتان داشت سوختن
مردم که مردم و چو برهمن نسوختم
بیدل نپختم آرزوی مزرع امید
کاخر ز یأس سوخته خرمن نسوختم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از حسرت و یأس خود سخن میگوید و به احساس سوختن و نبودن محبوب اشاره میکند. او میگوید که هرچند در اطرافش آتش و شعلۀ عشق در حال سوختن است، اما او بهخاطر عدم وجود محبوبش نسوخته است. در ادامه، از ناتوانی خود در بیان احساسات و آرزوهایش سخن میگوید و اشاره میکند که امیدی در دلش باقی نمانده. شاعر در نهایت بیان میکند که گرچه دیگران با عشق و وفاداری سوختهاند، او همچنان در ناامیدی خود به سر میبرد.
هوش مصنوعی: من در غم دوری تو به خاک و خاشاک تبدیل شدم، اما همچنان در برابر مشکلات و مصائب شجاعانه ایستادهام. در حالی که آتش عشق تو از هر سو به جانم میزند، من نتوانستهام شکست بخورم.
هوش مصنوعی: اجزای سنگ به خاطر شعلهای که درونشان وجود دارد، به پرواز درمیآیند، در حالی که من بیخبر از شرم از پژمردن، از آتش درون خود نجات پیدا نکردهام.
هوش مصنوعی: شاید خبری از ناامیدی به تو میرسد، اما من همچنان دردم را مانند آتشی که نمیسوزد، با تمام وجود، فریاد میزنم.
هوش مصنوعی: من جمعیتی از عشق و احساسات در دل داشتم که با تلاشی همچون طلوع صبح، هیچگاه آن را نابود نکردم.
هوش مصنوعی: من از میوهٔ درخت آسایش و راحتی دور نشدم تا این که ریشهٔ وجودم را در تلاش و کوشش سست کردم.
هوش مصنوعی: من شعلهور شدم به خاطر جواهر یاقوت نوری که دارم، اما به خاطر رگ گردنم خاموش نشدم.
هوش مصنوعی: در دشت آرزو، نتوانستم رنگی از آرزوها بیابم که مرا به شوق و اشتیاق بیشتر بکشاند و دلم را نسوزاند.
هوش مصنوعی: وقتی مشکلی بر من فشار میآورد و از نگاه او بیرون میآید، از شرم مثل چراغی روشن میشوم، اما تنها در لبه دامنم نمیسوزم.
هوش مصنوعی: شرم وفا مثل زینتی که به چراغها اضافه میشود، از عرق بیرون آمد و با هر فتیلهای که مثل روغن نشوید.
هوش مصنوعی: دوری از معشوق به اندازهای دردناک است که جان را به لب میرساند و انسانها مانند آتش میسوزند؛ اما من در این آتش نمیسوزم.
هوش مصنوعی: من آرزوهای خود را با شتاب به بار نیاوردم، اما در نهایت از شعله یأس که خرمن امیدم را سوزانده بود، نجات پیدا نکردم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.