بیدست و پا به خاک ادب نقش بستهام
در سایهٔ تأمل یادش نشستهام
فریاد ما بهگو ش ترحم شنیدنی است
پربینوا چو نغمهٔ تارگسستهام
ای کاش سعی بیخودیی داد ما دهد
بالیکه داشت رنگ به حیرت شکستهام
گوشی که بر فسانهٔ ما وا رسد کجاست
حرمان نصیب نالهٔ دلهای خستهام
جمعیم چون حواس در آغوش یکنفس
گلهای چیدهٔ به همین رشته دستهام
خجلت نیاز دعوی مجهول ماکهکرد
نگذشته زین سو آن سوی افلاک جستهام
این است اگر عقوبت اسباب زندگی
از هول مرگ و وسوسهٔ حشر رستهام
بیدل مپرس از ره هموار نیستی
بی چین تر از نفس همه دامن شکستهام
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر احساساتی عمیق را به تصویر میکشد. شاعر از خود و وضعیتی که در آن قرار دارد، سخن میگوید و به ضعفها و دردها اشاره میکند. او در سایه تفکر به یاد محبوبش نشسته و فریادهایش شنیده نمیشود. آرزو میکند که توانایی بیشتری برای پرواز داشته باشد، اما برعکس، در حیرت و محدودیت به سر میبرد. شاعر از فقدان گوش شنوایی برای دردهایش گلایه دارد و به خستگی و ناامیدی عاطفی اشاره میکند. وی همچنین به زندگی و عواقب آن میپردازد و این نکته را میگوید که از هول مرگ و مسائل دیگر آزاد شده است. در نهایت، او به شرایط نامساعد و عدم خوشبختی خود اشاره میکند و از وجودش در دنیای مشکلآفرین حکایت میکند.
هوش مصنوعی: بدون ابزار و امکانات، به خاک ادب نشستهام و در سایهٔ تفکر، یاد او را در دل دارم.
هوش مصنوعی: فریاد ما که از درد و رنج پر است، واقعا قابل شنیدن و درک است، مانند نغمهای که از ساز شکستهای به گوش میرسد.
هوش مصنوعی: ای کاش تلاشی بیفایده به ما میداد، بالی که دارم باعث شده است تا در حیرت و ناباوریام بشکنم.
هوش مصنوعی: گوشی که صدای ما را بشنود کجاست؛ وقتی که درد و غم دلهای خستهام به یأس و ناامیدی میانجامد.
هوش مصنوعی: ما در کنار هم هستیم و مانند حواسی هستیم که در آغوش یکدیگر قرار گرفتهاند، همانند گلهایی که به این رشته دستهام چیده شدهاند.
هوش مصنوعی: من از ابراز نیاز و خواستهای که برایم ناشناخته است، خجالت میکشم، زیرا از این جانب گذشته و به سوی افلاک رفتهام.
هوش مصنوعی: اینها نتیجهٔ دشواریهای زندگی است که از ترس مرگ و فکر کردن به قیامت رها شدهام.
هوش مصنوعی: از بیدل نپرس، چرا که راه صاف و همواری وجود ندارد. تو بدون چروک و ناپاکتر از نفس خود، دامنام را پاره کردهای.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا من خیال عارض تو نقش بستهام
نقش هوا ز لوح دل خویش شستهام
جستم ز قید هستی و از ننگ عافیت
وز دام آن سلاسل مشکین نجستهام
چون در کمند عشق تو جانم اسیر شد
[...]
ای نوجوان که دل به کمند تو بستهام
رحمی نما که پیر و ضعیف و شکستهام
چل سال در مجاهده عمرم چو صرف شد
پنداشتم ز مهر بتان بازرستهام
بر باد داده حاصل چلساله این زمان
[...]
سنگ جفا بقصد دل زار خستهام
مفکن که من ز طالع خود دلشکستهام
خونابه گر شدست سرشگم عجب مدار
داغ درون خویش بآن آب شستهام
ای مرغ نامهبر، ز گزند ایمنی که من
[...]
صد شکر کز غم چو تویی زار و خسته ام
از پهلوی رخ تو چو زلفت شکسته ام
بر دیده ام خرام که در رهگذار تو
فرش است شیشه پارهٔ رنگ شکسته ام
چون غنچه های لالهٔ نشکفته در چمن
[...]
نیرنگ جلوهایکه به دل نقش بستهام
طاووس میپرد به هوا رنگ جستهام
با موج گوهرم گرو تاختن بجاست
من هم به سعی آبله دامن شکستهام
افسون الفت دل جمعم مآثر است
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.