گنجور

 
بیدل دهلوی

تحقیق را به ما و من افتاده اختلاف

در هیچ حال با نفس آیینه نیست صاف

هم‌صحبتان به بازی شطرنج سرخوشند

تا نگذرد مزاج نفاق از سر مصاف

یاران اگر لبی به تامل رسانده‌اند

خمیازه خورده است گره درکمین لاف

لطف معانی از لب هذیان نوا مخواه

چون پاس آبرو ز دم تیغ بی غلاف

پیوندها به روی گسستن گشوده‌اند

گو وهم‌، تار و پود خیالات ننگ باف

چون مو سپید شد سر دعوا به خاک دزد

این برف پنبه‌ای‌ست اشارتگر لحاف

دیدی هزار رنگ و نشد رمزی آشکار

ای صاحب دماغ نه‌ای شخص موشکاف

آخر همه به نشئهٔ تحقیق می‌رسیم

پیداست تا دماغ پس و پیش و دردو صاف

بی‌یار زیستن ز تو بیدل قیامت است

جرمی نکرده‌ای که توان کردنت معاف

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
جهان ملک خاتون

ای دل به گرد کعبه کوی تو در طواف

وی جان زده ز دولت وصل رخ تو لاف

گفتم شبی به دولت وصلت نوازشی

فرما، جواب داد مگو بیش ازین گزاف

گفتم به حلق تشنه ما ریز جرعه ای

[...]

اسیری لاهیجی

بگرفت صیت حسن تو از قاف تا بقاف

تا او فتاد پرتو رویت بنون و کاف

آئینه جمال تو دیدیم هرچه بود

عارف کسی بود که بدین دارد اعتراف

یارست هرچه هست درین دار غیر نیست

[...]

ترکی شیرازی

ای تربت مطهر تو خلق را مطاف!

کویت به از بهشت برین است بی خلاف

هر صبح و شام،خیل ملایک ز آسمان

آیند دور مرقد تو از پی طواف

شاها!تویی که زهره گردون ز هم درد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه