گنجور

 
بیدل دهلوی

نازد به عشق غازهٔ حسن جنون دماغ

پروانه است جوهر آیینهٔ چراغ

ما را ز لعل یار پیامی نشد نصیب

تا کی رسد به بوس وکله، کج‌ کند ایاغ

مجبور هستی‌ایم ز جرأت‌ گزیر نیست

از پر زدن به نشئه نگیرد کسی ‌کلاغ

چون نالهٔ سپند به هر جاگذشته‌ایم

نقش قدم ز گرمی رفتار گشته داغ

در عشق کوش‌ کز غم اسباب وارهی

درد دلی مگر دهد از درد سر فراغ

از سرکشان جاه توقع مدار چشم

افشانده‌ گیر دست ثمر زین چنار باغ

با دوستان ‌گرت نبود مقصد انفعال

الفت بس است شرم کن از بستن جناغ

عنقا به وهم مصدر آثار زندگی‌ست

ای‌کاش نیستی دهد از هستی‌ام سراغ

دل تیره شد ز مشق خیالات خوب و زشت

آیینه را هجوم صور کرد بی‌دماغ

بید‌ل نوید قاصد بد لهجه ماتم است

مکتوب نوبهار نبندی به بال زاغ

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
کسایی

دل شاد دار و پند کسایی نگاه دار

یک چشمزد جدا مشو از رطل و از تفاغ

قطران تبریزی

تا مهر بر فروخت ببرج حمل چراغ

پر شمع و پر چراغ شد از لاله باغ و راغ

دیو است زاغ گوئی مقری است عندلیب

کز بانک او ز باغ هزیمت گرفت زاغ

از بوستان کلاغ هزیمت گرفت راست

[...]

مولانا

امروز روز شادی و امسال سال لاغ

نیکوست حال ما که نکو باد حال باغ

آمد بهار و گفت به نرگس به خنده گل

چشم من و تو روشن بی‌روی زشت زاغ

گل نقل بلبلان و شکر نقل طوطیان

[...]

سعدی

برخیز تا تفرج بستان کنیم و باغ

چون دست می‌دهد نفسی موجب فراغ

کاین سیل متفق بکند روزی این درخت

وین باد مختلف بکشد روزی این چراغ

سبزی دمید و خشک شد و گل شکفت و ریخت

[...]

جهان ملک خاتون

دل برد دلبر و به دلم برنهاد داغ

دارد کنون ز حال من خسته دل فراغ

بی روی دلفریب تو خون می رود دگر

اندر میان چشم و دل ای چشم و ای چراغ

عمری گذشت بر دلم ای عمر نازنین

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جهان ملک خاتون
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه