ز برق بینیازی خندهها دارد گلستانش
شکست ما تماشا کن مپرس از رنگ پیمانش
دل و آیینهٔ رازش معاذالله چه بنماید
کف خاکیکه درکسب صفاکردند بهتانش
درین صحراگل آسوده رنگی نقد مجنونی
که شد مژگان چشم آبله خار مغیلانش
درین بزم آبرو خواهی زآیین ادب مگذر
که اشک آخرتپیدن میکند با خاک یکسانش
گشاد دل که از ما جوهر تدبیر میخواهد
گره باقیست در کار گهر تا هست دندانش
جنون آزادیی دارد چه پیراهن چه عریانی
صدا یک دامن افشاندهست بر بیداد پنهانش
چه میدانند خوبان قیمت دلهای مشتاقان
بهکف جنسیکه مفت آمد نباشد قدر چندانش
ندانم واصل بزم یقینکی میشود زاهد
هنوز از سبحه میلغزد به صد جا پای ایمانش
مخور جام فریب از محفلکمفرصت هستی
شرار کاغذ است آیینهٔ عرض چراغانش
زخون هرچند رنگی نیست تیغ قاتل ما را
قیامت میچکد هرگه بیفشارند دامانش
هجوم خط نشد آخر حجاب شوخی حسنت
که آتش در طلسم دود نتوانکرد پنهانش
به رنگ بیضهٔ طاووس چشم بستهای دارم
که یک مژگان گشودن میکند صد رنگ حیرانش
تو هم بیدل خیال چند سوداکن به بازاری
که چون آیینه تمثالست یکسر جنس دکانش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بررسی جنبههای مختلف عشق، امید، و ناامیدی میپردازد. شاعر از بینیازی ناشی از عشق و شادیهای آن سخن میگوید و به چالشهای روحی و عاطفی اشاره میکند. او به تضاد بین ظاهر و باطن اشاره دارد و میپرسد که آیا خوشبختی واقعی در فهم عمیق احساسات و روابط انسانی است یا خیر.
شاعر همچنین از ارزشها و ادبیات در روابط یاد میکند و نسبت به فریبهای دنیا هشدار میدهد. او به جنون و آزادی در عشق و زیباییهای آن اشاره دارد و میگوید که عشق واقعی درک عمیق و آگاهی از ارزش دلها دارد.
جمعبندی اینکه، شعر به دنیای عشق و چالشهای آن میپردازد و بر اهمیت فهم و آگاهی تاکید میکند.
هوش مصنوعی: گلستان با خندهها و شادابی خود از خوشبختی و برکتی برخوردار است و این خوشحالی به خاطر بینیازی از مشکلات است. در اینجا میتوانی شکست و رنجش ما را مشاهده کنی، اما نیازی نیست دربارهٔ وفاداری و رنگ و لعاب آن بپرسید.
هوش مصنوعی: دل و رازهای آن، به هیچوجه نمیتواند مانند خاکی که به ناحق به آن انگ میزنند، نمایان شود.
هوش مصنوعی: در این بیابان، گلهایی آرام و زیبا به رنگی شاداب هستند، و در کنار آنها، عشق و دیوانگی با چشمانی که نمادی از درد و رنج است، حضور دارد. عشق و دیوانگی در کنار خارهای دردناک، حسی عمیق را به وجود میآورند.
هوش مصنوعی: در این مهمانی، اگر به احترام و آداب رفتار نکنید، سبب میشود که اشکهای شما در روز قیامت با خاک یکسان شود و آبرویتان را از دست بدهید.
هوش مصنوعی: دلتنگی را کنار بگذار و آمادگی پذیرش داشته باش، زیرا برای حل مشکلات و دستیابی به ارزشهای واقعی، نیاز به تدبیر و فکر درست است. تا زمانی که راهحلهای مناسب را پیدا نکنی، هنوز چالشها و گرههایی در کار باقی ماندهاند.
هوش مصنوعی: آزادی نوعی جنون دارد، چه در لباس و چه در بیلباسی. صدایش مانند دامن گسترودهای است که بر روی ستمی پنهان کشیده شده است.
هوش مصنوعی: خوبان و محبوبان، از ارزش دلهای کسانی که عاشق و مشتاق هستند، چه میدانند؟ چیزی که به راحتی و بیقیمت بهدست آمده، ارزش چندانی ندارد.
هوش مصنوعی: من نمیدانم زمان ورود به حقیقت و گلیان واقعی چه زمانی است، اما زاهد هنوز در حالی که به عبادت خود مشغول است، از مسیر ایمانش منحرف میشود.
هوش مصنوعی: از میهمانیهای بیفایده دوری کن، چرا که نوشیدن از این جام، تنها شعلهای زرد و بیمعناست؛ مانند کاغذی که در برابر نور چراغ به نمایش در میآید.
هوش مصنوعی: اگرچه خون رنگی ندارد، اما هر بار که تیغ قاتل بر آن فشار میآورد، انگار قیامت برپا میشود.
هوش مصنوعی: این متن به زیبایی و جذابیت عشق و معشوق اشاره دارد. در آن آمده که زیبایی و ظرافت معشوق به قدری قوی و درخشان است که حتی با وجود تلاش برای پنهان کردنش، نمیتوان آن را مخفی کرد. به طور کلی، عشق و زیبایی نمیتوانند در پس پردهای پنهان بمانند و همیشه تأثیر خود را نشان میدهند.
هوش مصنوعی: من چشمی دارم که به زیبایی رنگهای بیضهٔ طاووس است و وقتی یک مژهام را باز میکنم، دنیایی از رنگها و شگفتیها را میبینم.
هوش مصنوعی: تو هم بیاحساس در خیالت، به جایی برو که مثل آینه است و تمام اجناس آن، فقط نمایشی از خودشان هستند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
همین شعر » بیت ۱
ز برق بینیازی خندهها دارد گلستانش
شکست ما تماشا کن مپرس از رنگ پیمانش
خوشا از مصرع سلطان اورنگ سخن طغرل
شکست ما تماشا کن مپرس از رنگ پیمانش!
چه بود این چرخ گردان را که دیگر گشت سامانش؟
به بستان جامهٔ زربفت بدریدند خوبانش
منقش جامههاشان را کهشان پوشید فروردین
فرو شست از نگار و نقش ماه مهر و آبانش
همانا با خزان گل را به بستان عهد و پیمان بود
[...]
نبرده بوالحسن کافاق آباد است ز احسانش
علی کز همت عالی بزیبد تخت کیوانش
چو اندر بزم بنشیند همی ماه سما دانش
چو اندر صف بخواهد کین همی پیل دمان خوانش
نیاید روز کوشیدن برابر چرخ و کیوانش
[...]
سخا زریست کز همت زند رای تو بر سنگش
سخن نظمی است کز معنی دهد رای تو سامانش
ازین اندک هنر خاطر همی امید بگسستم
چو در مدح تو پیوستم هنر دیدم فراوانش
مرا دانی که آن باید که هر کو نیک شعر آید
[...]
همی جویم نگاری را که دارم چون دل و جانش
همی خواهم که یک ساعت توانم دیدن آسانش
اگر پیمان کند با من منم در خط پیمانش
وگر فرمان دهد بر من منم در بند فرمانش
نهاد اندر سرم ابری که پیدا نیست بارانش
[...]
دلم برد آن دلارامی که در چاه زنخدانش
هزاران یوسف مصرست پیدا در گریبانش
پریرویی که چون دیوست بر رخسار زلفینش
زره مویی که چون تیرست بر عشاق مژگانش
به یک دم میکند زنده چو عیسی مرده را زان لب
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.