جفا جویی که من دارم هوای تیر مژگانش
بود چون شبنم گل دلنشین هر زخم پیکانش
به یاد جلوهات گر دیده مژگان مینهد بر هم
به جز حیرت نمیباشد چراغ زیر دامانش
جنون کن تا دلت آیینهٔ نشو و نما گردد
که بختی سبز دارد دانه در چاک گریبانش
تغافل صرفهٔ توست از مدارای فلک مگذر
که این جا میزبان سیر است از پهلوی مهمانش
علاج سختی ایام صبری تند میخواهد.
درشتی گر کند سنگت مقابل کن به سندانش
به ترک وهم گفتی التفات این و آن تاکی
غباری کز دل آوردی برون در دیده منشانش
جهانی را به حسرت سوخت این دنیای بیحاصل
چه یاقوت وکدامین لعل، آتش در بدخشانش
نفس غیر از پیام داغ دل دیگر چه میآرد
به مکتوبیکه دارد آتش و دود است عنوانش
غرور اندیشهای تا کی خیال بندگی پختن
تو در جیب آدمی داری که پروردهست شیطانش
ادب ابرام را هم در نظر هموار میسازد
به خشکی نیست مکروه ازسریشم وضع چسبانش
جهان هر چند در چشمت بساط ناز میچیند
تو بیرون ریز چون اشک از فشردنهای مژگانش
چمنزار جراحت بیدل از تیرش دلی دارم
که حسرت غنچه میبندد بقدر یاد پیکانش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شعر دربارهی عشق و درد ناشی از جدایی و حسرت است. شاعر از زیبایی و جاذبهی محبوبش که همچون تیر به قلبش ضربه میزند، صحبت میکند. او از احساساتی چون حیرت و جنون یاد میکند و به این اشاره دارد که صبر در برابر سختیهای زندگی لازم است. شاعر به تمایل انسانها به تحمل درد و جراحت اشاره میکند و بر این نکته تأکید دارد که در این جهان بیفایده، حسرت وجود دارد. در نهایت، شعر بازگوکنندهی تعارضات احساسی است که عشق و غم را به تصویر میکشد و نشان میدهد که چگونه زیباییهای عشق میتوانند منجر به درد و حسرت شوند.
هوش مصنوعی: عاشقی که به سختی و دوری میگذرد، در دلش آرزوی زیبایی چشمان کسی را دارد که مثل شبنم بر روی گل، لطیف و دلنواز است و هر زخمی که از تیرهای او به او میرسد، زیبایی خاصی دارد.
هوش مصنوعی: به خاطر یاد تو، اگر چشمانم را ببندم، جز حیرتی عمیق چیزی نخواهم دید. کمنور زیر دامنش هم درواقع به آن حیرت اشاره دارد.
هوش مصنوعی: دیوانگی کن تا قلبت مثل آینهای باشد که نشاندهندهٔ رشد و شکوفاییات است، چرا که اوضاع خوبی در آیندهات در انتظار است و دانههای خوشبختی در دل تو نهفته است.
هوش مصنوعی: اگر مدام به کارهای روزمره و مشکلات دنیا بیتوجهی کنی، این فرار از واقعیت در واقع به نفع توست. نباید از تغییرات زندگی کنار بروی، چرا که اینجا (در این دنیا) مهمانی در حال برگزاری است و تو باید در آن شرکت کنی و از آن بهرهمند شوی.
هوش مصنوعی: برای درمان مشکلات و سختیهای زندگی، نیاز به صبر و استقامت داریم. اگر سنگی بر سر راهمان قرار گیرد، باید با قاطعیت و قدرت به مقابله با آن بپردازیم.
هوش مصنوعی: تو به خاطر خیالات بیاساس خود، توجه به دیگران را فراموش کردی. تا چه زمانی باید غباری که از دل برآوردهای، بر چشمان من باقی بماند؟
هوش مصنوعی: جهانی را به خاطر نداشتن دستاوردهای واقعی، حسرتبار میسوزانیم. چه ارزشمند است یاقوت و لعل، اما آتشِ این خشم و حسرت، در بدخشان جایی برای خود یافته است.
هوش مصنوعی: نفس انسانی چه چیزی جز احساسات و افکار داغ دل خود را در نامهای که پر از آتش و دود است، منتقل میکند؟
هوش مصنوعی: تا کی میخواهی به خیال خودت برتری و عظمت فکریات را نشان بدهی وقتی که در دلت بندگی و تسلیم نسبت به توهینهای خود را میپروری و در واقع به شیطان خود را میفروشی؟
هوش مصنوعی: آداب و رفتار درست، نظرات و دیدگاهها را آسانتر میکند و در مواقع دشواری نیز میتواند به حل مشکلات کمک کند. در نتیجه، هیچ چیزی به اندازهی رفتار ناپسند و ناراحتکننده نمیتواند از شرایط سخت جلو بگذارد.
هوش مصنوعی: هر چند که جهان به خاطر تو زیبا و فریبنده به نظر میرسد، اما تو باید احساساتت را آزاد کنی و مثل اشکی که از چشم میریزد، از درون خودت خارج کنی.
هوش مصنوعی: در چمنزاری که زخمهای ناشی از تیر بیدل وجود دارد، دلی دارم که به اندازه یادآوری پیکانش، نسبت به غنچهها حسرت میخورد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چه بود این چرخ گردان را که دیگر گشت سامانش؟
به بستان جامهٔ زربفت بدریدند خوبانش
منقش جامههاشان را کهشان پوشید فروردین
فرو شست از نگار و نقش ماه مهر و آبانش
همانا با خزان گل را به بستان عهد و پیمان بود
[...]
نبرده بوالحسن کافاق آباد است ز احسانش
علی کز همت عالی بزیبد تخت کیوانش
چو اندر بزم بنشیند همی ماه سما دانش
چو اندر صف بخواهد کین همی پیل دمان خوانش
نیاید روز کوشیدن برابر چرخ و کیوانش
[...]
سخا زریست کز همت زند رای تو بر سنگش
سخن نظمی است کز معنی دهد رای تو سامانش
ازین اندک هنر خاطر همی امید بگسستم
چو در مدح تو پیوستم هنر دیدم فراوانش
مرا دانی که آن باید که هر کو نیک شعر آید
[...]
همی جویم نگاری را که دارم چون دل و جانش
همی خواهم که یک ساعت توانم دیدن آسانش
اگر پیمان کند با من منم در خط پیمانش
وگر فرمان دهد بر من منم در بند فرمانش
نهاد اندر سرم ابری که پیدا نیست بارانش
[...]
دلم برد آن دلارامی که در چاه زنخدانش
هزاران یوسف مصرست پیدا در گریبانش
پریرویی که چون دیوست بر رخسار زلفینش
زره مویی که چون تیرست بر عشاق مژگانش
به یک دم میکند زنده چو عیسی مرده را زان لب
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.