گنجور

 
بیدل دهلوی

دل قیامت می کند از طبع ناشادم مپرس

بیستون یک ناله می‌گردد ز فرهادم مپرس

نام هم مفت است‌، عنقا بشنو و خاموش باش

صد عدم از هستی آن سویم ز ایجادم مپرس

محفل‌آرای حضورم خلوت نسیان اوست

گو فراموشم نخواهی هیچش از یادم مپرس

پهلوی‌خودمی‌خورم چون شمع‌و ازخود می‌روم

رهنورد وادی تسلیمم از زادم مپرس

تهمت تشویش نتوان بر مزاج سایه بست

خواب امنی دارم از عجز خدادادم مپرس

تا مژه در جنبش آید عافیت خاکستر است

شمع بزم یأسم از اشک شررزادم مپرس

همچو طاووسم به‌ چندین رنگ محو جلوه‌ای

نقش دامم دیدی از نیرنگ صیادم مپرس

کس در این محفل زبان‌دان چراغ‌کشته نیست

از خموشی سرمه گردیدم ز فریادم مپرس

آب‌ در آیینه بیدل حرف زنگار است و بس

سیل اگر گردی سراغ کلفت‌آبادم مپرس

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
بیدل دهلوی

غفلت آهنگم ز ساز حیرت ایجادم مپرس

پنبه تا گوشت نیفشارد ز فریادم مپرس

مدعای عجزم از وضع خموشی روشن است

لب‌گشودن می‌دهد چون ناله بر بادم مپرس

جوهر تعمیر پروازست سر تا پای شمع

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه