گنجور

 
بیدل دهلوی

در عشق زپرواز نفس آینه برگیر

هرچند رهت قطع شود باز ز سر گیر

تا کی چو گهر در گره قطره فسردن

توفان شو و آفاق به یک دیدهٔ تر گیر

در ملک شهادت دیت است آنچه بیابند

ای ناله تو هم خون شو و دامان اثر گیر

خودداری و اندیشهٔ دیدار خیالست

دل را به تپش آب کن و آینه برگیر

تا چند زبان ‌گرم‌ کند مجلس لافت

ای شعله دمی با نفس سوخته برگیر

آیینهٔ اسرار دو عالم دل جمعست

سر وقت‌ گریبان‌ کن و دریا به‌ گهر گیر

حیرت خبر از زشتی آفاق ندارد

آیینه شو و هرچه بود عیب، هنر گیر

پروانهٔ دیدار، نفس سوختگانند

من رفته‌ام از خویش ز آیینه خبر گیر

بر باد دهد تا کی ات این هرزه‌ نگاهی

خود را دمی از بستن مژگان ته پر گیر

بیدل نفسی چند چو مزدور حبابت

از بار نفس چاره محال است به سر گیر

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
نظیری نیشابوری

ای مطرب جان سوخت دلم پرده دگر گیر

یا پرده ازین راز به یک مرتبه برگیر

راهی به نوا زن که غم عشق درآید

گو شورش و مستی و جوانی ره درگیر

راهی که به مطلوب قریب است عزیز است

[...]

صائب تبریزی

کام دل ازان چهره افروخته برگیر

درهرنگهی دیده خودرا به گهر گیر

دیوانه ما سلسله بسیار گسسته است

زنهارزدل در خم آن زلف خبرگیر

از آتش گل سینه من گرم نگردید

[...]

بیدل دهلوی

دل بیضهٔ طاووس خیال است به برگیر

یعنی نفسی چند توهم درته پرگیر

این صبح امیدی‌که طرب مایهٔ هستی‌ست

بادی به قفس فرض‌کن آهی به جگرگیر

اقبال به آتش همه یاس است ندامت

[...]

حزین لاهیجی

ای زلف، پریشان شدگانیم، خبر گیر

ای چاک گریبان، شب ما را به سحر گیر

از کم سخنی های تو زهر است به جامم

بگشای لب و تلخی کامم به شکر گیر

اقبال لاهوری

وا سوخته ئی یک شرر از داغ جگر گیر

یک چند بخود پیچ و نیستان همه در گیر

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه