گنجور

 
بیدل دهلوی

دلیل شکوهٔ من سعی نارسا نشود

ز پافتادگی‌ام ‌ناله را عصا نشود

ز اشک راز محبت به دیده توفان کرد

دل‌گداخته آیینه تا کجا نشود

علا‌ج خسته‌ دلیها مجوز ز طبع درشت

که ‌نرم‌ تا نشود سنگ ‌مومیا نشود

بیان اگر همه مضروف خامشی باشد

چه ممکن است ‌که پامال مدعا نشود

ز چرب‌ و خشک به هر استخوان سر‌اغی هست

هما وگر نه چرا مایل گدا نشود

به پیری آنکه دل از شوخی هوس برداشت

به راستی‌ که خجالت‌کش عصا نشود

جنون چشم ترا دستگاه شوری نیست

که سرمه در نظرش بالد و صدا نشود

ازبن ستمکده سامان رنگ پیدایی

خجالتی‌ست ‌که یا رب نصیب ما نشود

به سعی بی‌اثری نچنان پرافشان باش

که شبنمت ‌گرهء خاطر هوا نشود

دل شکفته ندارد سراغ جمعیت

بر این‌ گره قدری جهد کن که وانشود

به دود وهم‌ گر از چرخ بگذرم بیدل

دماغ نیستی شعله‌ام رسا نشود

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
فصیحی هروی

به باده صوفی ما صاف از ریا نشود

که تار سبحه به مضراب خوش نوا نشود

به گل نگویم اما شهید نام گلم

که از فسون نیاز بهار وا نشود

ترا چه جرم که حکم غرور حسن اینست

[...]

کلیم

لبم ز بستگی دل اگر چه وا نشود

چو لاله خون جگر خوردنم قضا نشود

بیک لباس مقید مشو که ساختگیست

اگر گهی به تنت پیرهن قبا نشود

دل ضعیف چنان جذبه قوی دارد

[...]

بیدل دهلوی

بر آستان تو تا جبهه نقش پا نشود

حق نیاز به این سجده‌ها ادا نشود

ز تیر‌ه بختی خود میل در نظر دارد

به خاک پای تو هر دیده‌ای که وانشود

چه ممکن است که در بوتهٔ گداز وفا

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از بیدل دهلوی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه