گنجور

 
بیدل دهلوی

یک‌دو دم هنگامهٔ تشویش مهر و کینه بود

هرچه دیدم میهمان خانهٔ آیینه بود

ابتذال باغ امکان رنگ گردیدن نداشت

هر گلی ‌کامسالم آمد در نظر پارینه بود

منفعل می‌شد ز دنیا هوش اگر می‌داشت خلق

صبر و حنظل در مذاق‌ گاو و خر لوزینه بود

هیچ شکلی بی‌هیولا قابل صورت نشد

آدمی هم پیش از آن‌ کآدم شود بوزینه بود

امتحان اجناس بازار ریا می‌داد عرض

ریشها دیدیم باقیمت‌تر از پشمینه بود

هرکجا دیدیم صحبتهای گرم زاهدان

چون نکاح دختر رز در شب آدینه بود

خاک شد فطرت‌ ز پستی لیک مژگان برنداشت

ورنه از ما تا به بام آسمان یک زینه بود

تختهٔ مشق حوادث‌ کرد ما را عاجزی

زخم دندان بیشتر وقف لب زیرینه بود

در جهان بی‌تمیزی چاره از تشویش نیست

ما به صد جا منقسم‌ کردیم و دل در سینه بود

آرزوها ماند محو ناز در بزم وصال

پاس ناموس تحیّر مهر این ‌گنجینه بود

هرکجا رفتیم بیدل درد ما پنهان نماند

خرقهٔ درویشی ما لختی از دل پینه بود

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!