گنجور

 
بیدل دهلوی

درشت‌خو سخنش عافیت ثمر نبود

صدای تار رگ سنگ جز شرر نبود

هجوم حادثه با صاف دل چه خواهدکرد

ز سیل خانهٔ آیینه را خطر نبود

غبار وحشت ما از سراغ مستغنی‌ست

به رفتن نگه از نقش پا اثر نبود

به عالمی که ادب محو بی‌نشانیهاست

هوس اگر همه عنقاست نامه‌بر نبود

به‌ کارگاه تآمل همان دل است نفس

گره به رشتهٔ‌ کارم‌ کم از گهر نبود

ز بخت شکوه ندارم‌ که نخل شمع مرا

بهار سوختنی هست اگر ثمر نبود

به رنگ ریگ روان رهنورد سودا را

به غیر آبلهٔ پا گل سفر نبود

در این محیط که هر قطره نقد باختن است

خوش آن حباب ‌که آهیش در جگر نبود

مخواه رنگ حلاوت زگفتگو بیدل

نیی‌ که ناله ‌کند قابل شکر نبود

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مسعود سعد سلمان

بزرگوار خدایا چنان نمود خرد

که بر دل تو غم و درد را اثر نبود

اجل رسیده یکی شارعست و نیست کسی

در این جهان که برین شارعش گذر نبود

نشست خلق همه مختلف بود لیکن

[...]

سوزنی سمرقندی

ملیح را ببخارا از این خبر نبود

که در سر پل نی زو ملیحتر نبود

غنیمت است دم آنرا که روی او بیند

که طعن و ضرب و ده و گیر و کر و فر نبود

حلاوتست بلفظ ملیح در شکر

[...]

بیدل دهلوی

نهال وحشت ما خالی از ثمر نبود

ز خود برآمدن ناله ناله بی‌اثر نبود

ز محو جلوه مجو لذت شناسایی

که چشم آینه را بهرهٔ نظرنبود

حصار عالم بیچارگی دهان بلاست

[...]

میرزاده عشقی

دگر در آنکه وجدان کشی هنر نبود

شرف به اشرفی و سکه های زر نبود

شرف بدزدی کف رنج رنجبر نبود

شرف به داشتن قصر معتبر نبود

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه