گنجور

 
بیدل دهلوی

نهال وحشت ما خالی از ثمر نبود

ز خود برآمدن ناله ناله بی‌اثر نبود

ز محو جلوه مجو لذت شناسایی

که چشم آینه را بهرهٔ نظرنبود

حصار عالم بیچارگی دهان بلاست

پناه ما دم تیغ است اگر سپر نبود

غبار هر دو جهان در سراغ ما خون ‌کرد

ز رنگ باخته در هیچ جا اثر نبود

ز سعی جسم مکش منت سبک‌روحی

خوش است بار مسیحا به دوش خر نبود

سراغ منزل مقصد ز خاکساران پرس

کسی چو جاده در این دشت راهبر نبود

ز بس که الفت مردم عذاب روحانی‌ست

فشار قبر چو آغوش یکدگر نبود

طلسم حیرت ما منظر تجلی اوست

غرور حسن ز آیینه بی‌خبر نبود

به غیر ساز عدم هرچه هست رسوایی‌ست

مباد سایهٔ شب بر سر سحر نبود

زبان چه عافیت اندوزد از سخن بیدل

ز عرض نغمهٔ خود، ساز صرفه‌بر نبود

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مسعود سعد سلمان

بزرگوار خدایا چنان نمود خرد

که بر دل تو غم و درد را اثر نبود

اجل رسیده یکی شارعست و نیست کسی

در این جهان که برین شارعش گذر نبود

نشست خلق همه مختلف بود لیکن

[...]

سوزنی سمرقندی

ملیح را ببخارا از این خبر نبود

که در سر پل نی زو ملیحتر نبود

غنیمت است دم آنرا که روی او بیند

که طعن و ضرب و ده و گیر و کر و فر نبود

حلاوتست بلفظ ملیح در شکر

[...]

بیدل دهلوی

درشت‌خو سخنش عافیت ثمر نبود

صدای تار رگ سنگ جز شرر نبود

هجوم حادثه با صاف دل چه خواهدکرد

ز سیل خانهٔ آیینه را خطر نبود

غبار وحشت ما از سراغ مستغنی‌ست

[...]

میرزاده عشقی

دگر در آنکه وجدان کشی هنر نبود

شرف به اشرفی و سکه های زر نبود

شرف بدزدی کف رنج رنجبر نبود

شرف به داشتن قصر معتبر نبود

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه