همچو آتش هرکه را دود طلب در سر بود
هر خس و خارش به اوج مدعا رهبر بود
میزند ساغر به طاق ابروی آسودگی
هر که را از آبله پا بر سر کوثر بود
بیهوایی نیست ممکن گرم جستوجو شدن
سعی در بیمطلبیها طایر بیپر بود
خاک ناگردیده نتوان بوی راحت یافتن
صندل دردسر هر شعله خاکستر بود
ازشکست خویش دریا میکشد سعی حباب
نشئهٔ کم ظرف ما هم کاش از این ساغر بود
چاک حرمال در دل و سنگ ندامت بر سر است
هرکه را چون سکه روی التفات زر بود
شمع را ناسوختن محرومی نشو و نماست
عافیت در مزرع ما آفت دیگر بود
نیست اسباب تعلق مانع پرواز شوق
چون نگه ما را همان چاک قفس شهپر بود
ضبط آه ما چراغ شوق روشن کردن است
آتش دل آبروی دیدهٔ مجمر بود
در محیط انقلاب امواج جوش احتیاج
حفظ آبروست چون گوهر اگر لنگر بود
هرکه از وصف خط نوخیز خوبان غافل است
در نیام لب زبانش تیغ بیجوهر بود
حاصل عمر از جهان یک دل به دست آوردنست
مقصد غواص از این نه بحر یک گوهر بود
چون مه نو بر ضعیفیها بساطی چیدهام
مایهٔ بالیدن ما پهلوی لاغر بود
رونق پیریست بیدل از جوانی دم زدن
جنس گرمی زینت دکان خاکستر بود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به مسائل انسانی و جستوجو برای معنا و ارزش زندگی میپردازد. شاعر به تشبیهاتی قوی از آتش، دود، و دیگر عناصر طبیعی استفاده میکند تا احساسات عمیق و جستوجو درونی را بیان کند.
در این متن، اشاره به تلاش برای یافتن خوشبختی و آرامش در زندگی، و همچنین چالشهای حاصل از ناکامی و سختیهای زندگی شده است. شاعر میگوید که تلاش بیفرجام در جستوجوی معنا خود به نوعی ناکامی و بیثمری دامن میزند.
از طرفی، به اهمیت عشق و تعلق خاطر به چیزها و افراد نیز اشاره شده و در نهایت به نکتهای درباره گذر زمان و ارزش زندگی اشاره میکند که در نهایت هدف، دستیابی به یک دل آرام و شاداب است.
به طور کلی، این شعر تفکری عمیق درباره زندگی، عشق، و حقیقت وجود را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: شخصی که در دلش آرزوی زیادی دارد، مانند آتش درونش میسوزد. هر چیزی که برای او پیش بیاید، او را به سوی خواستهاش هدایت میکند.
هوش مصنوعی: هر کسی که از نعمتهای زندگی بهرهمند باشد و در آسایش به سر برد، در میهمانی و لذتهای زندگی، از ساغر و شراب بهرهمند میشود.
هوش مصنوعی: اگر در جستوجوهای خود تلاش کنی، بیمعنا بودن ممکن نیست؛ مانند پرندهای که بدون پر نمیتواند پرواز کند.
هوش مصنوعی: خاکی که شکل نگرفته و تغییر نکرده، نمیتواند بوی خوشی را به خود بگیرد. همانطور که هر شعلهای در نهایت به خاکستر تبدیل میشود، مشکلات و زحمتها نیز از هر شرایطی ممکن است به وجود بیاید.
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که مانند حبابی که با شکست خود دریا را تحت تأثیر قرار میدهد، ما هم باید تلاش کنیم تا از محدودیتها و شکستهای خود فراتر برویم. شاعر آرزو میکند که ای کاش ما نیز مانند حباب در این جنبه توانایی داشتیم و میتوانستیم از امکانات و فرصتها بهرهمند شویم.
هوش مصنوعی: هر کس که در دلش عشق و محبت باشد و بر سرش بار ندامت و پشیمانی، مانند سکهای است که همواره مورد توجه و ارزش است.
هوش مصنوعی: شمع را نسوزان، زیرا در این کار بینصیب میمانی و در عافیت ما، مشکل دیگری وجود دارد.
هوش مصنوعی: هیچ چیز مانع پرواز شوق ما نیست، زیرا چشم ما همانند شکاف قفس است که مسیر پرواز را باز میکند.
هوش مصنوعی: آوای درد ما به روشن کردن شوق و امید کمک میکند و آتش درون ما باعث میشود که چشمهای ما درخشش و زیبایی خاصی پیدا کند.
هوش مصنوعی: در فضای پرتنش و متلاطم انقلاب، نیاز به حفظ اعتبار و آبرو اهمیت دارد، زیرا مانند سنگ جواهر که باید ثابت و محکم باشد، ما هم باید در برابر مشکلات استوار بمانیم.
هوش مصنوعی: هر کس که از زیباییها و جذابیتهای خوبان بیخبر باشد، در واقع زبان او مانند تیغی بیفایده و بیخاصیت است که نمیتواند حرفی ارزشمند بزند.
هوش مصنوعی: هدف از زندگی در این دنیا این است که تنها یک دل به دست آوریم، همانطور که هدف غواص از زیر آب رفتن، پیدا کردن تنها یک جواهر است.
هوش مصنوعی: من مانند ماه نو بر زیباییهای نازک و لطیف، ناز و دلربایی را گسترش دادهام؛ زیرا سرمایه و منبع رشد و پیشرفت ما در کنار ضعفهایمان است.
هوش مصنوعی: شکوه و جاذبه پیری به دلیل زندگی و تجربهای است که در جوانی به دست آمده. صحبت کردن در مورد جوانی مانند جلب توجه به چیزهای بیارزش است که تنها زودگذر و موقتی هستند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آن پری نشگفت اگر از خوبرویان سر بود
گر بنفشه پر گر و از سنبلش افسر بود
شکر لؤلؤ نمایست آن لب رامش فزای
گر میان شکر اندر چشمه کوثر بود
اندر آن بالا و روی او پدید آید همی
[...]
آفرین بادا بر آن کس کو ترا در بر بود
و آفرین بادا بر آن کس کو ترا در خور بود
آفرین بر جان آن کس کو نکو خواهت بود
شادمان آن کس که با تو در یکی بستر بود
جان و دل بردی به قهر و بوسهای ندهی ز کبر
[...]
گر بسوزد گو بسوز و ور نوازد گو نواز
عاشق آن به کومیان آب و آتش در بود
تا بدان اول بسوزد پس بدین غرقه شود
چون ز خود بی خود شود معشوقش اندر بر بود
تا سرم باشد تمنای توام در سر بود
پادشا باشم گرم خاک درت افسر بود
روزگار از زلف تو بادا پریشان روز و شب
تا دل بد روز من هر دم پریشان تر بود
من خورم خونابه هجران و بیزارم،ازآنک
[...]
جان مشتاقان غبار جسم را صرصر بود
زودتر آخر شود شمعی که روشنتر بود
مردم کوته نظر در انتظار محشرند
دیده روشندلان آیینه محشر بود
باد هستی را زسر بیرون کن از طوفان مترس
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.