گنجور

 
بیدل دهلوی

هرکه را اجزای موهوم نفس دفتر بود

گر همه چون صبح بر چرخش بود ابتر بود

عشرت هر کس به قدر دستگاه وضع اوست

گلخنی را دود ریحانست و گل اخگر بود

هرکه هست از همدم ناجنس ایذا می‌کشد

رگ ز دست خون فاسد در دم نشتر بود

با ادب سر کن به خوبان ورنه در بی‌طاقتی

بال پروانه گلوی شمع را خنجر بود

تا توانی از غبار بیکسی سر برمتاب

گوهر از گرد یتیمی صاحب افسر بود

مایهٔ نومیدیی در کار دارد سعی آه

بی‌شکستن نیست ممکن تیر ما را پر بود

همچو مجنون هر که را از داغ سودا افسری‌ست

گردبادش خیمه و ریگ روان لشکر بود

ای جنون برخیز تا مینای گردون بشکنیم

طالع برگشته تا کی گردش ساغر بود

بی‌فنا مژگان راحت گرم نتوان یافتن

شمع را خواب فراغت در ره صرصر بود

تا سراغی واکشم از وحشت موهوم خلق

آتش این کاروانها کاش خاکستر بود

انحراف طور خلق از علت بی‌جادگیست

کج نیاید سطر ما بیدل اگر مسطر بود

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
قطران تبریزی

آن پری نشگفت اگر از خوبرویان سر بود

گر بنفشه پر گر و از سنبلش افسر بود

شکر لؤلؤ نمایست آن لب رامش فزای

گر میان شکر اندر چشمه کوثر بود

اندر آن بالا و روی او پدید آید همی

[...]

سنایی

آفرین بادا بر آن کس کو ترا در بر بود

و آفرین بادا بر آن کس کو ترا در خور بود

آفرین بر جان آن کس کو نکو خواهت بود

شادمان آن کس که با تو در یکی بستر بود

جان و دل بردی به قهر و بوسه‌ای ندهی ز کبر

[...]

میبدی

گر بسوزد گو بسوز و ور نوازد گو نواز

عاشق آن به کومیان آب و آتش در بود

تا بدان اول بسوزد پس بدین غرقه شود

چون ز خود بی خود شود معشوقش اندر بر بود

امیرخسرو دهلوی

تا سرم باشد تمنای توام در سر بود

پادشا باشم گرم خاک درت افسر بود

روزگار از زلف تو بادا پریشان روز و شب

تا دل بد روز من هر دم پریشان تر بود

من خورم خونابه هجران و بیزارم،ازآنک

[...]

صائب تبریزی

جان مشتاقان غبار جسم را صرصر بود

زودتر آخر شود شمعی که روشنتر بود

مردم کوته نظر در انتظار محشرند

دیده روشندلان آیینه محشر بود

باد هستی را زسر بیرون کن از طوفان مترس

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه