گنجور

 
بیدل دهلوی

آنها که لاف افسر و اورنگ می‌زنند

در بام هم سری‌ست‌که برسنگ می‌زنند

جمعی که پا به منزل و فرسنگ می‌زنند

در یاد دامن تو به دل چنگ می‌زنند

چون من‌کسی مباد نم‌اندود انفعال

کز عکس نامم آینه‌ها زنگ می‌زنند

در باغ اعتبارکه ناموس رنگ و بوست

رندان ز خنده‌ گل به سر ننگ می‌زنند

گردون حریف داغ محبت نمی‌شود

این خیمه در فضای دل تنگ می‌زنند

یاران چو گردباد که جوشد ز طرف دشت

دامن به زیر پا به هوا چنگ می‌زنند

طاووس ما خجالت اظهار می‌کشد

زین حلقه‌ها که بر در نیرنگ می‌زنند

ما را به گرد کلفت ازین بزم رفتن است

آیینه‌ها قدم به‌دل زنگ می‌زنند

زین رهروان کراست سر و برگ جستجو

گامی به زحمت قدم لنگ می‌زنند

گاهی به‌ کعبه می دوم و گه به سوی دیر

دیوانه‌ام ز هر طرفم سنگ می‌زنند

بی‌پرده نیست صورت تحقیق‌کس هنوز

آثار خامه‌ای‌ست که در رنگ می‌زنند

بیدل به طاق ابروی وهمی‌ست جام خلق

چندانکه هوش‌کارکند بنگ می‌زنند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مجد همگر

باز این مخالفان که در جنگ می زنند

بر ساز ما نوای کژآهنگ می زنند

از قول دشمنان که شیندند دوستان

با ما همه ترانه نیرنگ می زنند

بر عشق خوب تا رقم زشت می کشند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه