گنجور

 
بیدل دهلوی

عجز نپسندید از ما شکوهٔ قاتل بلند

جز مژه‌ گردی نشد از کوشش بسمل بلند

هستی موهوم ما در حسرت ایجاد سوخت

سایه‌واری هم نگردیدیم ز آب و گل بلند

باعث آزادی سرو است یأس بی‌بری

دستگاه آه باشد در شکست دل بلند

مایهٔ شکر و شکایتهای ما کم فرصتی است

نیست جزگرد نفس ازشخص مستعجل بلند

چون به آسایش رسیدی شعلهٔ دل مر‌ده گیر

از جرس مشکل که گردد ناله در منزل بلند

جاه را با آبروی خاکساریها مسنج

نیست ممکن گردن موج از سر ساحل بلند

چشم اهل جود اگر می‌داشت رنگی از تمیز

اینقدر هرگز نمی‌شد نالهٔ سایل بلند

پای از خود رفتن ما بود سر برداشتن

موج بی‌تمکین ما زین بحر شد غافل بلند

ما ز صد دیوان به یک مصرع قناعت کرده‌ایم

نشئهٔ صهبا چه دارد فطرت بیدل بلند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

نور شمع طور کی گردد زهر محفل بلند؟

کی شود این شعله جانسوز از هر دل بلند؟

دوری راه طلب از همت کوتاه ماست

چون بود شبگیر کوته، می شود منزل بلند

دانه امید ما چون سر برون آرد زخاک؟

[...]

بیدل دهلوی

حسرت دل‌کرد بر ما پنجهٔ قاتل بلند

می‌شود دست‌کرم با نالهٔ سایل بلند

ما نه‌ تنها نیستی را دادرس فهمیده‌ایم

بحر هم از موج دارد دست‌ بر ساحل بلند

چین ابروی تو هرجا بحث جوهر می‌کند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه