بولهوس از سبک سری حفظ سخن نمیکند
در قفس حبابها، باد وطن نمیکند
لب مگشای چون صدف تا گهر آوری به کف
گوش طلبکهکارگوش هیچ دهن نمیکند
قطره محیط میشود چون ز سحاب شد جدا
روح ز وهم خود عبث ترک بدن نمیکند
هستی خود گداز من شمع شرر بهانهایست
لیککسی نگاهگرم جانب من نمیکند
خون امید میخورد بیتو دل شکستهام
طرهٔ سرکشت چرا یاد شکن نمیکند
بسکه هوای غربتم چون نفس است دلنشین
جوهر من در آینه فکر وطن نمیکند
نیست به عالم جنونگردش رنگ عافیت
هیچکس از برهنگی جامهکهن نمیکند
پنبهٔ داغ عاشقان نیست به غیر سوختن
مردهصفت چراغ ما سر به کفن نمیکند
دیده به صدهزار اشک محو نثار مقدمیست
آه که آن سهیل ناز یاد یمن نمیکند
منع غنای دلبران نیست به جهد عاشقان
بلبل اگربه خون تپد غنچه سخن نمیکند
از عزبی به طبع خود جمع مکن مواد ننگ
شوهر خویش میشود مرد که زن نمیکند
ناله به شعله میتپد حلقهٔ داغگو مباش
شمع بساط بیکسان ساز لگن نمیکند
زخم تو آنچه میکند با دل خستگان عشق
صبح نکرده با هوا، گل به چمن نمیکند
سایهٔ دور ازآفتاب مغتنم خود است و بس
طالب وصل او شدن صرفهٔ من نمیکند
نیست دمیکه شانهوار در خم فکر زلف یار
بیدل سینهچاک من سیر ختن نمیکند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این غزل درباره احساس تنهایی و غربت عاشقانه است. شاعر از عدم توجه و محبت طرف مقابل سخن میگوید و به ناکامیهای خود در عشق اشاره میکند. او از درد و غصه ناشی از جدایی و فقدان یار مینالد و به تکرار، به جنون و رنج جسمی و روحی ناشی از این عشق اشاره میکند. در کنار این اندوه، شاعر با به تصویر کشیدن بیتوجهی دیگران و نارسایی درک آنها از احساسات عمیق خود، بر تنهایی و یأس خویش تأکید میکند. در نهایت، او به زیباییهای یاد یار و قدرت خاطرات عاشقانه اشاره میکند، اما همچنان در حسرت وصال به سر میبرد.
هوش مصنوعی: انسانی که دچار افراط و شتابزدگی است، نمیتواند در آرامش و به دور از تندروی سخن بگوید. او مانند حبابی در قفس، از آزادی و اصالت دور است و به راحتی نمیتواند برگردد به ریشههایش.
هوش مصنوعی: لبهای خود را مانند صدف نبند، تا بتوانی جواهرات را به دست بیاوری. زیرا گوش، هیچ چیزی را از دهان دریافت نمیکند.
هوش مصنوعی: وقتی قطره از ابر جدا میشود، در دریا غوطهور میشود. روح نیز از خیالهای بیمورد خود رها نمیشود و از بدن جدا نمیگردد.
هوش مصنوعی: وجود من مانند شمعی در حال ذوب شدن است و شعلهاش بهانهای برای وجود من است، اما هیچکس توجهی به من نمیکند.
هوش مصنوعی: دل شکستۀ من بدون تو در عذاب است و امیدی به زندگی ندارد. هیچگاه نتوانستهام فراموش کنم که چرا به یاد درد و رنج تو نمیافتم.
هوش مصنوعی: دل تنگی من از غربت به اندازه نفس کشیدن است و در ذهنم، در آینه افکارم، جوهر وجودم به وطن نمیرسد.
هوش مصنوعی: در این دنیا هیچ کس از جنون و دیوانگی در امان نیست و هیچکس نمیتواند به خاطر تجربه، از عافیت و آرامش دور بماند. هیچکس نمیتواند با تکیه بر گذشتهاش، از چالشها و مشکلات زندگی در امان باشد.
هوش مصنوعی: عشاق در حالتی گرم و پرشور هستند که هیچکس جز خودشان نمیتواند این حالت را درک کند. در این حال، تنها نتیجهای که میتوانند بگیرند، سوختن است. نور وجود آنها هم به این سوختن وابسته است و از این رو، به خواب ابدی نمیروند و هرگز تسلیم نمیشوند.
هوش مصنوعی: دیدهام پر از اشک و غم، و این اشکها به خاطر کسی است که یادش را فراموش نکردهام. افسوس که آن سهیل، به یاد یمنیها نمیافتد.
هوش مصنوعی: عاشقانی که دلشان پر از عشق است، نمیتوانند مانع زیباییهای دلبران شوند. حتی اگر بلبل در خون خود بغلطد، غنچهای که به زبان کلامش نمیآید، سکوت میکند و چیزی نمیگوید.
هوش مصنوعی: از خصلتهای خود، به طور ناخودآگاه، چیزهایی را جمع نکن که سبب رسوایی شوهرت میشود. زیرا مردی که همسرش اینگونه باشد، به عذر او نمیپردازد.
هوش مصنوعی: ناله به شعله میتپد، به معنی این است که درد و رنج مثل شعله آتش زبانه میکشد و تاثیر عمیقی دارد. حلقه داغ، به نشانهٔ تنش و اضطراب، نشان میدهد که در این فضا هر چیزی باید به یک حالت یکنواخت و آرام تبدیل شود. شمع، به عنوان نمادی از روشنی و زندگی، باید تلاش کند تا فضای آرامش را ایجاد کند، در حالی که لگن به هیچ عنوان نمیتواند این آرامش را فراهم کند. در کل، این متن به تلاشی برای ایجاد آرامش در فضای پرتنش اشاره دارد.
هوش مصنوعی: زخم دل تو، تأثیری که بر دلهای خسته میگذارد، مانند تأثیری است که صبح زود بر گلها در چمن میگذارد؛ یعنی هیچ چیز نمیتواند آن زیبایی و شادابی را ایجاد کند.
هوش مصنوعی: سایهای که از نور خورشید دور است، ارزشمند و نیکوست و فقط خود آن است که مهم به نظر میرسد. تلاش برای رسیدن به نور و پیوستن به آن، برای من سودی ندارد.
هوش مصنوعی: هیچ لحظهای نیست که افکار من دربارهی زلفهای محبوبم، مانند شانهای که موها را مرتب میکند، آرام بگیرد. من که دل شکستهام، همواره در دنیای خیالات و یادهایم غرق شدهام و هیچ گاه از این حال رهایی نمییابم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سروِ چَمانِ من چرا میلِ چمن نمیکند؟
همدمِ گل نمیشود یادِ سَمَن نمیکند
دی گِلِهای ز طُرِّهاش کردم و از سرِ فُسوس
گفت که این سیاهِ کج، گوش به من نمیکند
تا دلِ هرزه گَردِ من رفت به چینِ زلفِ او
[...]
اشک دمی جدایی از خانه تن نمیکند
سیل خراب میکند لیک وطن نمیکند
بار غم فراق تو بس که شکسته پیکرم
داغ به سینهام کنون تکیه به من نمیکند
آه ز شرح حال ما بسته زبان خویش را
[...]
جان غریب ازین جهان میل وطن نمیکند
شد چو عقیق نامجو یاد یمن نمیکند
عشق مگر به جذبهای از خودیم برآورد
چاره یوسف مرا دلو و رسن نمیکند
بیخبری ز پای خم برد به سیر عالمم
[...]
باز چه شد که با من او هیچ سخن نمیکند
ور گله ازو کنم گوش به من نمیکند
رسم قدیم باشد این هرکه گرفت یار نو
یاد دگر ز صحبت یار کهن نمیکند
بیتو ز بس فتادهام از نظر جهانیان
[...]
غنچه و سرو کار آن قد و دهن نمی کند
سرو نمی خرامد و غنچه سخن نمی کند
بیش ز من به یار نو مهر کند که از وفا
یار نو آنچه می کند یار کهن نمی کند
دعوی دوستی به من دارد و می کشد مرا
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.