شور اشکم گر چنین راه تپش سر میکند
تردماغیهای دریا نذر گوهر میکند
حسرت جاوید هم عیشیست این مخمور را
جام میگردد اگر خمیازه لنگر میکند
کاش با آیینهسازیها نمیپرداختیم
وقت ما را صافی دل هم مکدر میکند
جوهر آیینه عرض حیرت احوال ماست
ناله را فکر میانت سخت لاغر میکند
آب میگردد تغافل خنجر ناز ترا
سرمه در تیغ نگاهت کار جوهر میکند
میچکد خون تمنا از رگ نظارهام
بس که بیرو تو مژگان کار نشتر میکند
هیچکس یارب خجالتکیش بیدردی مباد
دیدهٔ ما را غبار بینمی تر میکند
ای بسا بلبل کزین گلزار بال افشاند و رفت
بسمل ما نیز رقص وحشتی سر میکند
اینکه میگویند عنقا نقش وهمی بیش نیست
ما همان نقشیم اما کیست باور میکند
آب و گوهر در کنار بیخودی آسودهاند
موج ما را اضطراب دل شناور میکند
هیچکس در باغ امکان کامیاب عیش نیست
گر همه گل باشد اینجا خون به ساغر میکند
فقر هم در عالم خود سایهپرورد غناست
آرمیدنهای ساحل نازگوهر میکند
یمن آگاهی ندارد رغبت گفت و شنود
اینقدر افسانه آخرگوش ما کر میکند
حسرت ساحل مبر بیدل که در دریای عشق
کم کسی بیخاک گشتن خاک بر سر میکند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به مسایل عمیق عشق و حسرت میپردازد. شاعر با احساساتی چون درد فراق و ناکامی روبهرو است و به تصویر کشیدن عشق و زیباییها، از عواطف و آسیبهای ناشی از دوری صحبت میکند. او به نمادهایی چون آیینه، آب، و گوهر اشاره میکند که نشانههای از زیبایی و ارزش هستند اما در عین حال به بیثباتی و غمهای حاصل از عشق نیز اشاره میکند. در نهایت، شاعر بر این نکته تأکید دارد که در دریای عشق، کم کسی هست که از آثار منفی آن سالم بماند و حسرتهایش را فراموش کند. این شعر شکوه و عظمت عشق را در کنار درد و اندوه ناشی از آن به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: اگر اشکهای من اینقدر شور و هیجان دارند، پس نباید تعجب کرد که امواج دریا نیز به خاطر زیبایی و ارزش گوهرها به نذر و نیایش مشغولند.
هوش مصنوعی: حسرتی که برای همیشه باقی میماند، به نوعی لذتی برای این مخمور (نوشیدنیخور) به حساب میآید، زیرا اگر او دچار خواب و بیحالی شود، باز هم حسرتش مانند یک وزنه او را به پایین میکشد.
هوش مصنوعی: ای کاش با تمیز کردن و تزیین کردن آینهها وقت نمیگذرانیدیم، چرا که حتی دلهای صاف هم میتوانند باعث ناراحتی ما شوند.
هوش مصنوعی: جوهر آیینه نشاندهنده ی حیرت و شگفتی وضعیت ماست، و اندوه و ناله درونیمان، ذهن را به شدت ضعیف میکند.
هوش مصنوعی: آب به آرامی در حال حرکت است و غفلت میکند، اما خنجر ناز تو مثل سرمه در چشمانت جلا میگیرد و به آن معنای خاصی میبخشد.
هوش مصنوعی: از دل longing و آرزو، اندوهی عمیق و دردناک احساس میکنم، چنان که دیدن تو و نبودنت، به زخمهای عمیقی در قلبم میافزاید و مژگانم مانند تیغی تیز و برنده، درد این جدایی را بیشتر میکند.
هوش مصنوعی: هیچکس ای خدای من، نخواهد داشت که از بیاحساسی خجالت بکشد؛ زیرا غبار بیتوجهی، چشمان ما را همواره میکاهد و تر میکند.
هوش مصنوعی: بسیاری از بلبلها در این گلزار آواز سر داده و با بالهای خود پرواز کردهاند و رفتهاند. ما نیز تحت تأثیر این حال و هوا، رقصی پر از ترس و اضطراب انجام میدهیم.
هوش مصنوعی: میگویند که عنقا (پرنده افسانهای) تنها یک تصور و خیال است، اما ما همان تصویر هستیم. سوال اینجاست که چه کسی این را باور میکند؟
هوش مصنوعی: آب و سنگ قیمتی در کنار هم آرام و بیخبر از دنیا هستند، اما احساسات و دلمشغولیهای ما مانند موجها ما را بیقرار و ناآرام میکند.
هوش مصنوعی: در هیچ باغی کسی نمیتواند به خوشی و لذت دست یابد، حتی اگر همه گلها در آنجا باشند، باز هم زخمهایی در دل وجود دارد که مانند خون در جامهای زندگیمان نمایان میشود.
هوش مصنوعی: فقر نیز در دنیا به نوعی به دنبال ثروت و رفاه است و میتواند در گوشههای آرام خود، همچون ساحلی که تکیهگاه زیباییهاست، به مضامین لذتبخش و شیرین زندگی بپردازد.
هوش مصنوعی: یمن از آگاهی خبری ندارد و به خاطر همین میزان گفتوگو و داستانسرایی، ما را مانند یک افسانه به خواب میبرد.
هوش مصنوعی: حسرت نداشته باش به خاطر اینکه بیدل، کسی در دریای عشق است که بهراحتی خاکی میشود و بر سرش خاک میریزد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بر بناگوشت بلای خط که سر بر میکند
جزو جزو عاشق بیچاره ابتر میکند
سرو کز بالای خود در سر کند باد، آن مبین
آن نگر کِش باد پیشت خاک بر سر میکند
چند گویی پیشت آیم، وه که چون تو یوسفی
[...]
آنک از کان هر زرو گوهر که سر بر می کند
پیش دست کان یسارش خاک بر سر می کند
جود اوکی بحر اخضر را نپوشد هر نفس
جامه ی سیمابی موجش که در بر می کند
چون صبا از محمر اخلاق او دم می زند
[...]
هر زمان عشقش سر از جایی دگر بر میکند
سوزش اندر هر سری سودای دیگر میکند
با کمال خویشتن بینی، نمیدانم چرا؟
هر زمان آیینه را با خود برابر میکند
صورت ماهیت رویش نمیبیند کسی
[...]
باد عُنفت چشمه خور را مکدّر می کند
خاک پایت توتیا در چشم اختر می کند
ابر دست گوهرافشان تو در روز عطا
آستین آرزو پر درّ و گوهر می کند
قدّ تو بر هفت مسند چار بالش می زند
[...]
سبزه از خط غبارت خاک بر سر میکند
غنچه از لعلت قبا را چاک در بر میکند
میزند سرو روان را پنچهها بر سر چنار
تا چرا با قد تو خود را برابر میکند
میروی در باغ و هر جانب برای دیدنت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.