گنجور

 
بیدل دهلوی

غافلی چند که نقش حق وباطل بستند

هرچه بستند بر این طاق و سرا، دل بستند

سعی غواص در این بحر جنون‌پیمایی‌ ست

آرمیدن‌گهری بود به ساحل بستند

چون سحر مرهم کافور شهیدان ادب

لب زخمی‌ست که از شکوهٔ قاتل بستند

پی مقصد به چه امیدکسی بردارد

نامه‌ای بود تپش بر پر بسمل بستند

شعله تا بال‌ کشد دود برون تاخته است

بار ما پیشتر از بستن محمل بستند

جوهر گل همه در شوخی اجزا صرف است

آنچه از دانه‌گشودند به حاصل بستند

ره نبردم به تمیز عدم و هستی خویش

این دو آیینه به هم سخت مقابل بستند

عمر چون شمع به واماندگی‌ام طی‌گردید

نامهٔ جادهٔ من بر سر منزل بستند

بی‌تکلٌف نه حبابی‌ست در این بحر نه موج

نقش بیحاصلی ماست‌که زایل بستند

جرأت از محو بتان راست نیاید بیدل

حیرت آینه دستی‌ست ‌که بر دل بستند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

بال پرواز خود آن مردم غافل بستند

که به زنار علایق کمر دل بستند

جلوه موج سراب است جهان در نظرش

چشم حق بین کسی را که ز باطل بستند

در جنت نگشایند به رویش فردا

[...]

اسیر شهرستانی

عشق نگشوده طلسمی است که بر دل بستند

آه از این عقده آسان که چه مشکل بستند

گر چه صید قفسم کی روم از خاطر دام

در هواداری من عهد به یک دل بستند

عشق موجی است که ساغر کش گرداب فناست

[...]

جویای تبریزی

سالکانی که به خورشید رخت دل بستند

شبنم آسا به نگه سوی تو محمل بستند

به طپش از قفس، امید رهایی غلط است

این طلسمی است که بر بازوی بسمل بستند

رنگ شادی به رخ از پهلوی دل چشم مدار

[...]

بیدل دهلوی

آرزو سوخت نفس آینهٔ دل بستند

جاده پیچید به خود صورت منزل بستند

حیرت هر دو جهان درگرو هستی ماست

یکدل ینجا به صد آیینه مقابل بستند

پیش از ابجاد، فنا آینهٔ ما گردید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه