گنجور

 
بیدل دهلوی

با خزان آرزو حشر بهارم‌ کرد‌ه‌اند

از شکست‌ رنگ چون‌ صبح ‌آشکارم کرده‌اند

تا نگاهی گل کند می‌بایدم از هم گداخت

چون حیا در مزرع حسن آبیارم کرده‌اند

بحر امکان خون‌ شد از اندیشهٔ ‌جولان من

موج اشکم بر شکست دل سوارم ‌کرده‌اند

من نمی‌دانم خیالم یا غبار حیرتم

چون سراب از دور چیزی اعتبارم کرده‌اند

جلوه‌ها بی‌رنگی و آیینه‌ها بی‌امتیاز

حیرتی دارم چرا آیینه‌دارم کرده‌اند

دستگاه زخم محرومی‌ست سر تا پای من

بس که‌ چون ‌مژگان ‌به ‌چشم‌ خویش‌ خارم ‌کرده‌اند

بود موقوف فنا از اصل کارآ‌گاهی‌ام

سرمه‌ها در چشم دارم‌ تا غبارم کرده‌اند

می‌روم از خود نمی‌دانم کجا خواهم رسید

محمل دردم به دوش ناله بارم‌ کرده‌اند

پیش ازین نتوان به برق منت هستی گداخت

یک نگاه واپسین نذر شرارم‌ کرده‌اند

من شرر پرواز و عالم دامگاه نیستی

تا دهم عرض پرافشانی شکارم کرده‌اند

با کدامین ذره سنجم آبروی اعتبار

آنقدر هیچم که از خود شرمسارم کرده‌اند

بوی وصل ‌کیست بیدل‌ گلشن‌آرای امید

پای تا سر یاس بودم انتظارم کرده‌اند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
بیدل دهلوی

همین شعر » بیت ۱۱

با کدامین ذره سنجم آبروی اعتبار

آنقدر هیچم که از خود شرمسارم کرده‌اند

طغرل احراری

طغرلا عجز کمال حضرت بیدل نگر

آنقدر هیچم که از خود شرمسارم کرده‌اند

بیدل دهلوی

آب و رنگ عبرتی صرف بهارم‌ کرده‌اند

پنجهٔ افسوسم از سودن نگارم ‌کرده‌اند

عالم غفلت نگردد پرده تسخیر من

عبرتم در دیده بینا شکارم کرده‌اند

گرد جولانم برون ازپردهٔ افسردگی‌ست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از بیدل دهلوی
طغرل احراری

خوبرویان شیوه حیرت شعارم کرده‌اند

همچو نقش پا به خود آیینه‌دارم کرده‌اند

چون قدح آغوش صد خمیازه عیش ابد

از شکست و گردش رنگ خمارم کرده‌اند

بشکفد گل از گلستان خیالم بعد ازین

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه