گنجور

 
بیدل دهلوی

رخصت نظاره‌ای‌گر می‌دهد جانان مرا

می‌کشد خاکستر خود در ته دامان مرا

از اثرپردازی ناموس الفتها مپرس

شانهٔ زلف تحیر می‌شود مژگان مرا

بسکه گرد تیره‌بخیهاست فرش خانه‌ام

هرکه شد آیینهٔ او می‌کند حیران مرا

بر امید ابر رحمت دامنی آلوده‌ام

سیل پوشدرخت ماتم‌گرشود مهمان مرا

کشتزار حسرتم‌کز تیر باران غمت

می‌کند آب از حیا بی‌برگی عصیان مرا

از ثبات من چه می‌پرسی بنای حیرتم

ریشه در دل می‌دواند دانهٔ پیکان مرا

هر رگ‌گل شوخی چین جبین‌دیگراست

سیل می‌گردد هوای جنبش مژگان مرا

در غمت آخر هجوم ناتوانیهای دل

بی‌رخت‌سیر چمن‌کم‌نیست اززندان مرا

معنی برجستهٔ شوقم‌،نمی‌گنجم به لفظ

می‌کند چون‌ناله در جیب نفس پنهان مرا

سرخوش این باغم و اندیشهٔ بیحاصلی

همچو بوی‌گل نگردد پیرهن عریان مرا

از دل خون بسته گفتم عقده‌واری واکنم

می‌دهد ساغر به طاق ابروی نسیان مرا

گوی‌سرگردنم‌و درعرصهٔ موهوم‌حرص

دانه‌های نار جوشید از بن دندان مرا

درد الفت بودم و با بیخودی می‌ساختم

قامت خم‌گشته شد آخر خم چوگان مرا

گرشوم بیدل چوآتش فارغ ازدود جگر

اضطراب‌دل چو اشک آورد بر مژگان مرا

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۱۲۴ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
عبدالقادر گیلانی

گر ندادی آرزوی وصل جانان ،جان مرا

زندگی نگذاشتی بی او غم هجران مرا

سرومن آغشته در اشک جگرخون من است

فارغم گر باغبان نگذاشت در بستان مرا

نیست فرقی در میان شخص من با سایه ام

[...]

عطار

ای به عالم کرده پیدا راز پنهان مرا

من کیم کز چون تویی بویی رسد جان مرا

جان و دل پر درد دارم هم تو در من می‌نگر

چون تو پیدا کرده‌ای این راز پنهان مرا

ز آرزوی روی تو در خون گرفتم روی از آنک

[...]

ابن یمین

مدتی گردون ز غیرت داشت سرگردان مرا

زانک در دانش مزید یافت بر اقران مرا

منت ایزد را که باز از ظلمت حرمان چو خضر

رهنما شد بخت سوی چشمه حیوان مرا

بودم اندر تیه حیرت مدتی همچون کلیم

[...]

سلمان ساوجی

ای سکندر دولتی کاوصاف لطفت دم به دم

می‌گشاید از زبان، صد چشمه حیوان مرا

تا قضا بستان سرای دولتت را ساخت، ساخت

بلبل دستان سرای آن سرا بستان مرا

در زمانت ابر می‌گوید به آواز بلند

[...]

امیرعلیشیر نوایی

هست در دیر آفتی هر دم به قصد جان مرا

زنده بردن از سر کوی مغان نتوان مرا

خانه دل بود آبادان ز تقوی وه که ساخت

عشوه های ساقی و سیل قدح ویران مرا

پرده زهدم چه سان پوشد که از آشوب می

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه