رخصت نظارهایگر میدهد جانان مرا
میکشد خاکستر خود در ته دامان مرا
از اثرپردازی ناموس الفتها مپرس
شانهٔ زلف تحیر میشود مژگان مرا
بسکه گرد تیرهبخیهاست فرش خانهام
هرکه شد آیینهٔ او میکند حیران مرا
بر امید ابر رحمت دامنی آلودهام
سیل پوشدرخت ماتمگرشود مهمان مرا
کشتزار حسرتمکز تیر باران غمت
میکند آب از حیا بیبرگی عصیان مرا
از ثبات من چه میپرسی بنای حیرتم
ریشه در دل میدواند دانهٔ پیکان مرا
هر رگگل شوخی چین جبیندیگراست
سیل میگردد هوای جنبش مژگان مرا
در غمت آخر هجوم ناتوانیهای دل
بیرختسیر چمنکمنیست اززندان مرا
معنی برجستهٔ شوقم،نمیگنجم به لفظ
میکند چونناله در جیب نفس پنهان مرا
سرخوش این باغم و اندیشهٔ بیحاصلی
همچو بویگل نگردد پیرهن عریان مرا
از دل خون بسته گفتم عقدهواری واکنم
میدهد ساغر به طاق ابروی نسیان مرا
گویسرگردنمو درعرصهٔ موهومحرص
دانههای نار جوشید از بن دندان مرا
درد الفت بودم و با بیخودی میساختم
قامت خمگشته شد آخر خم چوگان مرا
گرشوم بیدل چوآتش فارغ ازدود جگر
اضطرابدل چو اشک آورد بر مژگان مرا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات پیچیده و درونی شاعر درباره عشق و اندوه میپردازد. شاعر از رخصت برای نظاره جانانش سخن میگوید و اشاره میکند که این عشق او را به خاکستر بدل کرده است. او درباره تأثیرات عشق و اینکه چگونه این حس او را حیران و سردرگم کرده، صحبت میکند. تشبیهاتی از طبیعت و کشاورزی برای توصیف حسرتش در عشق به کار میبرد و به حالت ناامیدی و دردی که از دوری معشوق حس میکند، میپردازد. در نهایت، شاعر به پیچیدگی احساسات خود، از شوق و غم گرفته تا ناامیدی، اشاره میکند و از دشواریهای عشق و جنون آن سخن میگوید.
هوش مصنوعی: اگر محبوبم اجازه دهد که به او نظری بیفکنم، احساس میکنم که در اعماق وجودم، تنها غم و درد را به دوش میکشم.
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و تاثیرگذاری چشمان و مژگان اشاره دارد. شاعر از قدرت جاذبه و تاثیر عمیق نگاه و زیبایی معشوق صحبت میکند. به نوعی، زیبایی او به قدری قوی و فریباست که میتواند موجب حیرت و شگفتی شود و همچنین بر احساسات شاعر تأثیر عمیقی بگذارد.
هوش مصنوعی: چون فرش خانهام پر از غم و ناراحتی است، هر کس که به من نگاه میکند، متوجه این وضعیت میشود و مرا در تعجب و حیرت فرو میبرد.
هوش مصنوعی: من به انتظار باران رحمت نشستهام و دلم غمگین و غرق در اندوه است، حالا سیل میآید و درختان زرد و بیبرگ، حال من را میفهمند و به دلم آمدهاند.
هوش مصنوعی: کشتزاری از آرزوهای ناگفتهام که با تیرهای غم تو باران میخورد و از حیا، بیبرگی نافرمانیام را به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: از ثبات و استحکام من نپرس، زیرا عجیبترین احساساتم از عمق قلبم نشأت میگیرند و مانند دانهای که به سوی هدفی پرتاب میشود، مرا به سمت خود میکشانند.
هوش مصنوعی: هر رگ و ریشه گل، شادی و لطافت چهره دیگری است و اینکه در هوای سبز، طغیانی از زیبایی و جنبش در مژههای من بوجود میآید.
هوش مصنوعی: در غم تو، فشار ناتوانیهای قلبم بینهایت است و مانند چمنهای رنگی نیست که از زندان من رها شود.
هوش مصنوعی: شوق و هیجان من آنقدر زیاد است که نمیتوانم آن را به کلمات تبدیل کنم. احساساتم مانند نالهای است که در درون من پنهان شده و جایی برای بروز ندارد.
هوش مصنوعی: خوشحالم از موقعیت خوبم، اما فکر بیفایدهام مانند عطر گل، لباس عریان من را نمیپوشاند.
هوش مصنوعی: از عمق دلی آکنده از غم و درد، خواستم که گرهای از مشکلاتم بگشایم. در این حال، میخواهم که با نوشیدن جرعهای از شراب، به فراموشی بروم و از یادها برم.
هوش مصنوعی: من در دنیای گیجی و سرگشتگی به سر میبرم و در این فضای نامعلوم، حس سهمگینی از میل و آرزو در دلم به جوش آمده است. مانند دانههای گندم که از عمق دندانهایم بیرون میجوشند، آرزوها و تمایلاتم به شدت نمایان شدهاند.
هوش مصنوعی: در پی درد عشق بودم و با بیخبری زندگی میکردم، اما در نهایت مشابه یک چوب خمیده شدم و به حالت ضعف و افسردگی درآمدم.
هوش مصنوعی: اگر من مانند بیدل (آدمی که دلش آزرده است) شوم و همچون آتش از دود دل خود رها باشم، اضطراب دلم مانند اشکی است که بر مژگانم میچکد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
گر ندادی آرزوی وصل جانان ،جان مرا
زندگی نگذاشتی بی او غم هجران مرا
سرومن آغشته در اشک جگرخون من است
فارغم گر باغبان نگذاشت در بستان مرا
نیست فرقی در میان شخص من با سایه ام
[...]
ای به عالم کرده پیدا راز پنهان مرا
من کیم کز چون تویی بویی رسد جان مرا
جان و دل پر درد دارم هم تو در من مینگر
چون تو پیدا کردهای این راز پنهان مرا
ز آرزوی روی تو در خون گرفتم روی از آنک
[...]
مدتی گردون ز غیرت داشت سرگردان مرا
زانک در دانش مزید یافت بر اقران مرا
منت ایزد را که باز از ظلمت حرمان چو خضر
رهنما شد بخت سوی چشمه حیوان مرا
بودم اندر تیه حیرت مدتی همچون کلیم
[...]
ای سکندر دولتی کاوصاف لطفت دم به دم
میگشاید از زبان، صد چشمه حیوان مرا
تا قضا بستان سرای دولتت را ساخت، ساخت
بلبل دستان سرای آن سرا بستان مرا
در زمانت ابر میگوید به آواز بلند
[...]
هست در دیر آفتی هر دم به قصد جان مرا
زنده بردن از سر کوی مغان نتوان مرا
خانه دل بود آبادان ز تقوی وه که ساخت
عشوه های ساقی و سیل قدح ویران مرا
پرده زهدم چه سان پوشد که از آشوب می
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.