گنجور

 
بیدل دهلوی

وداع سرکشی‌کن‌گر دلت راحت‌کمین باشد

چو آتش داغ شد جمعیتش نقش نگین باشد

ز مرگ ما فلک را کی غبار حزن درگیرد

ز خواب می کشان مینا چرا اندوهگین باشد

نگاهی گر رسد تا نوک مژگان مفت شوخی‌ها

در این محنت‌سرا معراج پروازت همین باشد

لب دامن نگردید آشنای حرف اشک من

چو شمعم سلک‌ گوهر وقف‌ گوش آستین باشد

گرفتاری به حدی دلنشین است اهل دولت را

که تا انگشتشان در حلقهٔ انگشترین باشد

سراغ عافیت احرام مرگم می‌کند تلقین

مگر آن ‌گوهر نایاب در زیر زمین باشد

به قدر زخم دل‌ گل می‌کند شور جنون من

پر پرواز شهرت نام را نقش نگین باشد

چه امکانست سر از حلقهٔ داغت برآوردن

سپند بزم ما را ناله هم آتش‌نشین باشد

در این معبد، فنا را مایهٔ توقیر طاعت کن

که‌ چون ‌خاکت ‌دو عالم ‌سجده ‌وقف‌ یک ‌جبین باشد

گرت شمعی‌ست دامن زن وگر کشتی‌ست برق افکن

محبت جز فنای ما نمی‌خواهد یقین باشد

اشارت می‌کند بیدل خط طرف بناگوشش

که ‌هرجا جلوه ی ‌صبحی‌ست ‌شامش‌ در کمین باشد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیر معزی

به هرکشورکه بخرامی فتوح تو چنین‌باشد

تورا از خلق و از خالق دعا و آفرین باشد

عطار

چه دانستم که این دریای بی پایان چنین باشد

بخارش آسمان گردد کف دریا زمین باشد

لب دریا همه کفر است و دریا جمله دین‌داری

ولیکن گوهر دریا ورای کفر و دین باشد

اگر آن گوهر و دریا به هم هر دو به دست آری

[...]

همام تبریزی

اگر بختم دهد باری که یارم همنشین باشد

زهی مقبل که من باشم زهی دولت که این باشد

نباید این چنین ماهی برون از هیچ خرگاهی

نظیرش گر همی‌خواهی مگر در حور عین باشد

میان ظلمت مویش به زیر پرتو رویش

[...]

سیف فرغانی

طبیب جان بود آن دل که او را درد دین باشد

برو جان مهربان گردد چو او با تن بکین باشد

تن بی کار تو خاکست بی آب روان ای جان

دل بیمار تو مرده است چون بی درد دین باشد

تن زنده دلان چون جان وطن برآسمان سازد

[...]

ناصر بخارایی

کسی کز عشق فانی شد، چنین باشد، چنین باشد

نشان موج از دریا، همین باشد، همین باشد

دلی کو جمله جان گردد، نه آن گردد، نه این گردد

چو سنگ لعل کان گردد، نگین باشد، نگین باشد

یقین اندر فنا باشد، گمان از هستی آن خیزد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه