گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
بیدل دهلوی

در طلب تا چند ریزی آبروی‌کام را

یک سبق شاگرد استغناکن این ابرام را

داغ بودن در خمار مطلب نایاب چند

پخته نتوان‌کرد زآتش آرزوی خام را

مگذر ازموقع‌شناسی ورنه در عرض نیاز

بیش ازآروغ است‌نفرت آه بی‌هنگام‌را

می‌خرامد پیش پیش دل تپشهای نفس

وحشت‌از نخجیر هم‌بیش است‌اینجا دام‌را

مانع سیر سبکرو پای خواب‌آلود نیست

بال پروازست زندان نگینها نام را

دوری مقصد به قدر دستگاه جستجوست

قطع‌کن وهم و خیال قاصد وپیغام را

حسن مطلق داشتم خودبینی‌ام آیینه‌کرد

اینقدرها هم اثر می‌بوده است اوهام را

چون غبار شیشهٔ ساعت تسلی دشمنیم

از مزاج خاک ما هم برده‌اند آرام را

زندگی تاکی هلاک‌کعبه و دیرت‌کند

به‌که از دوش افکنی این جامهٔ احرام را

ازتغافل تا نگاه چشم خوبان فرق نیست

نشأه  یکرنگ ا‌ست اینجا درد و صاف جام را

حلقهٔ آن زلف رونق از غبار دل‌گرفت

دود آه صید باشد سرمه چشم دام را

کی رود فکر مضرت از مزاج اهل‌کین

مار نتواند جدا از زهر دیدن‌کام را

عرض معنی دیگر و اظهار صورت ‌دیگر است

بیدل از آیینه نتوان ساخت وضع جام را

 
 
 
غزل شمارهٔ ۱۰۹ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه

سنایی

ساقیا دل شد پر از تیمار پر کن جام را

بر کف ما نه سه باده گردش اجرام را

تا زمانی بی زمانه جام می بر کف نهیم

بشکنیم اندر زمانه گردش ایام را

جان و دل در جام کن تا جان به جام اندر نهیم

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
سوزنی سمرقندی

ساقیا پیش آر باز آن آب آتش‌فام را

جام گردان کن ببر غم‌های بی‌انجام را

زآنکه ایام نشاط و عشرت و شادی شده است

بد بود بیهوده ضایع کردن این ایام را

مجلسی در ساز در بستان و هر سوئی نشان

[...]

خواجوی کرمانی

ساقیا وقت صبوح آمد بیار آن جام را

می پرستانیم در ده باده ی گلفام را

زاهدانرا چون ز منظوری نهانی چاره نیست

پس نشاید عیب کردن رند درد آشام را

احتراز از عشق می کردم ولی بی حاصلست

[...]

جامی

من که خدمت کرده ام رندان درد آشام را

کی شمارم پخته وضع زاهدان خام را

تا شدم فارغ به استغنای عشق از هر مراد

بر مراد خویش یابم گردش ایام را

رند و صوفی عارف و عامی مخوانیدم که من

[...]

هلالی جغتایی

یار، چون در جام می بیند، رخ گل فام را

عکس رویش چشمه خورشید سازد جام را

جام می بر دست من نه، نام نیک از من مجوی

نیک نامی خود چه کار آید من بد نام را؟

ساقیا، جام و قدح را صبح و شام از کف منه

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از هلالی جغتایی