گنجور

 
بیدل دهلوی

پیش ارباب حسب ترک نسب باید کرد

پردهٔ دیده و دل فرش ادب باید کرد

کاروانها همه محمل کش یأس است اینجا

ناله را بدرقهٔ سعی طلب باید کرد

باعث‌ گریه درین دشت اگر چیزی نیست

الم بیکسیی هست سبب بایدکرد

گر شود پیش تو منظور نثار نگهی

گوهر جان به هوس تحفهٔ لب باید کرد

جمع بودن به پریشان‌صفتی آسان نیست

روزها در قدم زلف تو شب باید کرد

زبن توهمکده سامان دگر نتوان یافت

جز دمی چند که ایثار تعب بایدکرد

ترک لذات جهان مفت سلامت شمرید

این شکر قابل آن نیست‌که تب بایدکرد

جیب‌ها موج طربگاه حضور دریاست

فکر خود کن‌ گرت اندیشهٔ رب باید کرد

نم آب و کف خاکی بهم آمیخته است

هر چه آید ز تو کاری‌ست عجب باید کرد

بیدل این انجمن وهم دگر نتوان یافت

درد هم مفت تماشاست طرب باید کرد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

دولت از دیده بیدار طلب باید کرد

گریه چون شمع نهان در دل شب باید کرد

نیست چون یک دو نفس بیش ترا بهره ز عمر

همچو صبح این دو نفس صرف طرب باید کرد

صبح صادق شود از مشرق سودا طالع

[...]

بیدل دهلوی

از تغافل زدنی ترک سبب بایدکرد

روز خود را به غبار مژه شب باید کرد

گرد وارستگی‌هکوی فنا باید بود

خاک در دیدهٔ اندوه ظرب باید کرد

همچو آیینه اگر دست دهد صافی دل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه