گنجور

 
بیدل دهلوی

از چرخ نه هر ابله و نادان‌گله دارد

جای‌.گله این است که انسان گله دارد

اسباب بر آزاده‌دلان سخت حجابی‌ست

نظاره ز جمعیّت مژگان‌ گله دارد

زنجیر ز دیوانه ندید الفت آرام

از وحشت دل طره جانان‌ گله دارد

بر وحشت اشکم تب وتاب مژه‌بار است

این موج ز پیچ و خم دامان ‌گله دارد

اظهار عرق خجلت دیباچهٔ شرم است

مکتوب من از شوخی عنوان‌گله دارد

ترسم شود آزرده زتاب نگه‌گرم

رخسار تو کز سایهٔ مژگان گله دارد

از طاقت داغم جگر شعله کباب ست

از آبله‌ام خار مغیلان‌گله دارد

اشک تپش آهنگ جنونم چه توان‌کرد

آسودگی از خانه به‌دوشان گله دارد

زنهار به خود نیز ترحم ننمایی

امروز در این انجمن احسان گله دارد

بیدل منم آن گوهر دریای تحمل

کز لنگر من شورش توفان‌گله دارد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

از گرمی اشکم صف مژگان گله دارد

زین آبله پا خارمغیلان گله دارد

بر در یتیم است صدف دامن مادر

یوسف عبث از تنگی زندان گله دارد

تاریک شود خانه آیینه ز جوهر

[...]

بیدل دهلوی

از پنبه اگر آتش سوزان گله دارد

دیوانه هم از خار بیابان گله دارد

در عالم آسودگی از خویش روانیم

موج گهر از چیدن دامان گله دارد

چون اشک عرق‌ریز حجابم چه توان‌ کرد

[...]

حزین لاهیجی

از عشق، تن سوخته جانان گله دارد

زین شعلهٔ بی باک، نیستان گله دارد

زندان شده مجنون مرا دامن صحرا

در سینه دل از تنگی میدان گله دارد

افزود غم عشق ز غمخواری ناصح

[...]

طبیب اصفهانی

عمریست دلم از غم دوران گله دارد

آئینه ام از نقش پریشان گله دارد

ناموس کند شکوه بسی از من رسوا

زآلودگی ام پاکی دامان گله دارد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه