باز محنت زده دورانم
باز در ششدره حرمانم
باز در کنج فنا محزونم
باز بر خوان بلا مهمانم
باز ازین دایره ها چون پرگار
به صف ساکن و سرگردانم
باز زنجیر غم از دور بدید
دل دیوانه بی فرمانم
باز دل تافته ام چون کوره
باز سر کوفته چون سندانم
باز با جمع حریفان دو دل
نیک می بازم و بد می مانم
باز چون سایه ز غم رنجورم
باز چون ذره ز خود پنهانم
می نهد کاسه سر زیر فلک
به جگر خون جگر بر خوانم
بر دو یک مانده ام از بازی عمر
که همه نقش سه یک می خوانم
چند خایم لب کامد به فغان
چند نوبت لبم از دندانم
فلکم سوخته و خسته نشاند
که ز دل شمع وز خاطر کانم
شمع اگر سوخته کان خسته بود
باورم کن که هم این هم آنم
نه براهیمم و از آتش طبع
می دمد نکته چون ریحانم
به سخن گلبن مشگین نفسم
به ثنا بلبل خوش الحانم
روز من شب شد و من از دم سرد
اندرین شب به سحر می مانم
چکنم؟ نامه امید سیاه
چون بامید شه ایرانم
کسری ثانی و کیخسرو عهد
که بدو نادره دورانم
شه و شه زاده قزل کز کرمش
همه دشوار شدست آسانم
آنک با ابر کف در بارش
تازه همچون سمن از بارانم
آنک کرد از دل همچون دریا
غرقه مکرمت و احسانم
آنکه پیوند کنم در جانش
گر بود دست رسی بر جانم
نه ولیعهد شه خوارزمم
نه پسر زاده بغرا خانم
آنکه گر شکر گزاریش کنم
بی توان بادم اگر بتوانم
من گدای در و درگاه توام
گرچه بر ملک سخن سلطانم
پس پسندی که به قول دو سه خس
با خس و خاک کنی یکسانم؟
خسروا حال منت معلومست
که چه سر گشته و چون حیرانم؟
غصه دل که به عالم کم باد
کرد چون نوک قلم دیوانم
گاه در خنده چو برقم گریان
گاه در گریه چو گل خندانم
غم ده توست چو اصطرلابم
زانکه سرگشته نه پنگانم
نیک پرسی ز بدان رنجورم
راست خواهی ز کژان پژمانم
چاشت با نائبه در ناوردم
شام با حادثه در جولانم
با چنین دست که در جنگ مراست
نه مجیرم پسر دستانم
از تو پرسم نه دریغست که من
هر زمان دستخوش خذلانم
با چنین طبع و دل راست چو تیر
هدف طعنه چون پیکانم
بر مزادم بچه؟ ای شاه به هیچ
زودتر خر که به هیچ ارزانم
با برادر سخن بنده بگوی
که درین درد تویی درمانم
خون ناکرده نگویی ز چه روی؟
گرد روی این همه خون افشانم
خودپسندی؟ تو که هر نیم شبی
کند افغان فلک از افغانم
نه محمدتویی از جمع ملوک؟
نه من از اهل سخن حسانم؟
گر خبر دارم از آن گفته بد
نیک از هم شده باد ارکانم
و گر آن جرم به من نزدیک است
دور بادا ز امان ایمانم
این همه گفتم و با شفقت تو
در پناه کرم یزدانم
این که درمانده ام از خلق رواست
آن مبادا که ازو درمانم
چند دور از تو به امید زیم؟
چند در بادیه کشتی رانم؟
بعد ازین قصه خویش از سر سوز
طلبم خلوت و آنگه خوانم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر، از درد و رنجهای زندگی خود میگوید. او احساس میکند که در دورانی پر از محنت و ناراحتی به سر میبرد، در حالی که همچنان در جستجوی امید و نجات است. وی تصویرهایی از غم و اندوه خود را بیان میکند، بهخصوص در مواجهه با مشکلات زندگی و احساس بیسرنوشتی.
شاعر به وضعیت دلbroken خود اشاره کرده و از احساسات گوناگونش، مثل شادمانی و اندوه، سخن میگوید. او به نوعی از تضادهای بین عشق و تنهایی، قدرت و ضعف، و امید و ناامیدی در زندگیاش میپردازد. در نهایت، درخواست کمک و پناه از خداوند و امید به بهبود وضعیت را مطرح میکند، با آرزوی بازگشت به آرامش و خوشبختی.
هوش مصنوعی: بار دیگر، در این دوران پر از رنج و محنت، با ناامیدی و حسرتی که در دل دارم، روبرو هستم.
هوش مصنوعی: من دوباره در گوشهی نابودی غمگین هستم و بار دیگر بر سر سفرهی درد و بلا مهمان هستم.
هوش مصنوعی: من دوباره در این دایرهها مانند یک پرگار هستم؛ در حالی که ساکن و در عین حال سردرگم.
هوش مصنوعی: دلم که مملو از نبودن، زنجیر اندوه را دور میبیند و نمیتواند به خود کنترل کند.
هوش مصنوعی: دلم دوباره روشن شده است مانند آهنگری که در کوره آتش میزند، و مثل سندانی که ضربه میخورد، احساس کردم تحت فشار هستم.
هوش مصنوعی: دوباره با گروه دوستانم به رقابت میپردازم و در این فرایند، هم خوب میزنم و هم بد عمل میکنم.
هوش مصنوعی: دوباره مانند سایهای از غم بیمار شدم و مانند ذرهای از خودم پنهان شدهام.
هوش مصنوعی: سر خود را زیر آسمان میگذارم و با دل خونین خود بر سفرهام ناله و شکایت میکنم.
هوش مصنوعی: من در بازی زندگی تنها یک مرحله ماندهام و در این حال، همیشه به یاد میآورم که وقتی همه چیز را مینگرم، انگار سه مرحله از زندگی را تجربه کردهام.
هوش مصنوعی: چند بار با لبم سر این موضوع بیتابی کردهام و چندین بار این درد را از دندانهایم حس کردهام.
هوش مصنوعی: تو را در دل شب در آتش سوزاندم و فرسوده و خستهات کردم، مانند شمعی که در دل دارد میسوزد.
هوش مصنوعی: اگر شمعی تمام شده و خاموش شود، به من بگو که من هم همینطورم، خسته و فرسوده شدهام.
هوش مصنوعی: من نه مانند ابراهیم هستم که از آتش برکنار شوم، اما نکتهای دارم که مانند عطر ریحان خوشبوست.
هوش مصنوعی: من با کلام گل خوشبو، نفسهای خود را در ستایش بلبل خوشآواز بهکار میبرم.
هوش مصنوعی: روز من به شب تبدیل شده و حالا در این شب سرد، همچنان به امید صبح باقی ماندهام.
هوش مصنوعی: چه کاری میتوانم انجام دهم؟ نامهای از امیدی دارم که به سیاهی رسیده است، مانند امیدی که برای کشورم، ایران، دارم.
هوش مصنوعی: کسری و کیخسرو، دو شخصیت تاریخی و افسانهای، نماد قدرت و شکوه دوران خود هستند. من در زمانهای زندگی میکنم که هیچکس به اندازه آنها درخشان و خاص نیست.
هوش مصنوعی: شاه و پسر شاه قزل، به خاطر رحمت و محبتشان، همه چیزهایی که دشوار بودند برایم آسان شدهاند.
هوش مصنوعی: من تحت تأثیر باران تازهای که میبارد، مانند گیاه سمن، سرشار از شادابی و طراوت شدهام.
هوش مصنوعی: دل من همچون دریا پر از بزرگواری و نیکی است و غرق در محبت به دیگران.
هوش مصنوعی: اگر بتوانم با شخصی ارتباطی عمیق برقرار کنم، به او دسترسی کامل به روح و جانم را میدهم.
هوش مصنوعی: من نه ولیعهد پادشاه خوارزم هستم و نه نوهی بُغراز خان.
هوش مصنوعی: اگر بخواهم شکر گزاریم را به او بگویم، خودم ناتوان هستم؛ حتی اگر بتوانم این کار را انجام دهم.
هوش مصنوعی: من گدای در و آستان تو هستم، هرچند که در هنر سخنوری در مرتبهای بالا قرار دارم.
هوش مصنوعی: آیا تو مرا همانند خس و خاک میدانی؟ با اینکه من با دو یا سه گلخوشبویی که میشناسی، تفاوت دارم.
هوش مصنوعی: من وضعیت خود را میدانم و میدانم که در چه حالی به سر میبرم و چرا در حیرت و سردرگمی هستم.
هوش مصنوعی: غم دل که در عالم کم است، مانند نوک قلمی است که در دیوانم جا دارد.
هوش مصنوعی: گاهی اوقات در حالتی هستم که مانند آتش خنده میزنم و گاهی دیگر در حزن و اندوه مثل گلی میخندم.
هوش مصنوعی: غم تو در من مانند تصویرهایی است که در یک تصویرگر برزیخته میشوند، زیرا من همواره در جستجوی تو هستم و گمگشتهام.
هوش مصنوعی: خوب پرسید که از بدیها دلگیرم، راست میگویی که از ناراحتیها آشفتهام.
هوش مصنوعی: در صبحانه با کسی که در غم و اندوه است نشستم و در شام با اتفاقات ناگوار در حال مبارزه هستم.
هوش مصنوعی: با چنین دستانی که در جنگ با من هستند، دیگر نمیتوانم به پسرانم کمک کنم.
هوش مصنوعی: من از تو میپرسم، و این گناهی نیست؛ که من همیشه در معرض شکست و ناامیدی هستم.
هوش مصنوعی: با چنین روحیه و قلبی راست، مانند تیر به سمت هدف میزنم و مانند پیکان به تند و تیزی حرکت میکنم.
هوش مصنوعی: ای پادشاه، به هیچ وجه مرا درگیر مشکلات نکن، زیرا من به هیچ قیمتی ارزش کمتری ندارم.
هوش مصنوعی: با برادرم صحبت کن و به او بگو که در این مشکل، تو بهترین راه حل من هستی.
هوش مصنوعی: چرا بیدلیل درباره این درد و رنج صحبت میکنی؟ من بر اثر این همه خون و زخم، به شدت آسیب دیدهام.
هوش مصنوعی: آیا تو به خودت افتخار میکنی؟ در حالی که هر نیمهشب، آسمان به خاطر نالههای من ناله میکند.
هوش مصنوعی: آیا تو محمد نیستی که در میان پادشاهان باشی؟ آیا من هم از اهل شعر و سخن نیستم؟
هوش مصنوعی: اگر از آن سخن بد آگاه باشم، خوب و بد از هم جدا شده و پایههای وجودم متزلزل خواهد شد.
هوش مصنوعی: اگر آن گناه به من نزدیک است، دور باد از امنیت ایمانم.
هوش مصنوعی: من این همه صحبت کردم و با محبت تو، تحت حمایت لطف خداوند هستم.
هوش مصنوعی: اینکه من از مردم به تنگ آمدهام طبیعی است، اما این جای نگرانی دارد که مبادا از خداوند هم ناامید شوم.
هوش مصنوعی: چندین بار از تو دور هستم و به امید دیدارت زندگی میکنم؟ چند بار باید در بیابانها به جستجو برخیزم؟
هوش مصنوعی: پس از این ماجرا، با تمام وجود در پی خواستهام خواهم بود و در تنهایی به تفکر و خواندن مشغول میشوم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
من اگر پرغم اگر خندانم
عاشق دولت آن سلطانم
هوس عشق ملک تاج من است
اگرم تاج دهی نستانم
رنگ شاخ گل او برگ من است
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.