گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

رفیقی داشتم بل اوستادی

که‌صرف ‌صحبتش می گشت اوقات

علوم روح را تدریس می کرد

برین سرگشتهٔ جهل و خرافات

بهم دادیم قولی صادقانه

که از ما هرکه گردد زودتر مات

شب هفتم رفیق خویشتن را

کند در عالم رویا ملاقات

بگوید شمه‌ای از عالم روح

ز راه و رسم پاداش و مجازات

قضا را دوست پیشی جست از من

به مینو رخت بربست از خرابات

شب هفتم به خواب من درآمد

گرفتم دستش از روی مصافات

بگفتم چیست آنجا حال وما را

چه بایست از عبادات و ریاضات

بگفت اینجا بود روح عوالم

نه شیادی بکار آید نه طامات

حجاب‌صورت‌اینجا برگرفته است

نباشد چشم‌پوشی و مماشات

نیاید احتیالات از ریاکار

نگیرد بر جوانمرد اتهامات

نشاید سفله‌ای را خواند حاتم

نشاید احمقی را خواند سقرات

صفات اینجا تبرز جسته در روح

عیوب اینجا تجسم جسته بالذات

چنان کانجا مساواتی نباشد

در اینجا هم نمی‌باشد مساوات

تفاوت‌های هول‌انگیز ارواح

کند بیننده را در هر نظر مات

بود جان یکی ردف خراطین

بود روح یکی جفت سموات

توانایی روح اینجا بکار است

شود این برتری تنها مراعات

چو روحی مقتدر آید شتابند

به استقبال وی ارواح اموات

به اوج لامکانش برنشانند

به‌سر بر تاجی از فخر و مباهات

مکان و مدت اینجا بالاراده است

نه‌ میعادی‌ است ‌محسوس و نه میقات

بگفتم قدرت روح از چه خیزد

بفرما تاکنم جبران مافات

جوابم گفت یک جو رحم و انصاف

به است از سال‌ها ذکر و مناجات

محبت کن‌، مروت کن‌، کرم کن

به انسان و به حیوان و نباتات

چراکاین هر سه ذی روحند بی‌شک

فرستد روحشان سوی تو سوقات

چو بر افتاده‌ای رحمی نمایی

سروری در نهادت گردد اثبات

همانا آن‌ خوشی‌ سوقات روح است

که بخشندت به عنوان مکافات

بدی را همچنان پاداش باشد

که از امروز نگذارد به فردات

ترحم کن به مخلوق خداوند

که ‌قوت روح رحم است و مواسات

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
شمارهٔ ۹ - قدرت روح به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
باباطاهر

ته که ناخوانده‌ای علم سماوات

ته که نابرده‌ای ره در خرابات

ته که سود و زیان خود ندانی

به یاران کی رسی هیهات هیهات

سنایی

هر آن روزی که باشم در خرابات

همی نالم چو موسی در مناجات

خوشا روزی که در مستی گذارم

مبارک باشدم ایام و ساعات

مرا بی خویشتن بهتر که باشم

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
عطار

سحرگاهی شدم سوی خرابات

که رندان را کنم دعوت به طامات

عصا اندر کف و سجاده بر دوش

که هستم زاهدی صاحب کرامات

خراباتی مرا گفتا که ای شیخ

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۲۸۲ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
مولانا

بده یک جام ای پیر خرابات

مگو فردا که فی التأخیر آفات

به جای باده درده خون فرعون

که آمد موسی جانم به میقات

شراب ما ز خون خصم باشد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه