گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

مکن تو با دل من بیش از این به جور سلوک

که ملک زیر و زبر می‌شود ز جور ملوک

لبت به نغمهٔ جان‌بخش چون مسیحا، جان

دهد به پیکر بی‌روح مردم مفلوک

وفا کنی بچشیم و جفا کنی بکشیم

به حکم آن که بتان مالکند و ما مملوک

کند قمر به رخت سجده‌؟ این بود معلوم

رسد به نور رخت زهره‌؟ این بود مشکوک

بهار شاهد من در کمال حسن بود

چو آیت و دگران چون قبالهٔ محکوک

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
شمارهٔ ۷۳ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
رودکی

بسا که مست در این خانه بودم وشادان

چنان که جاه من افزون بد از امیر و ملوک

کنون همانم و خانه همان و شهر همان

مرا نگویی کز چه شده‌ست شادی سوک؟

جامی

برانم از عقب کوچ کرده خود بوک

زند جمازه سعیم به خیمه گاهش چوک

کجا به خیمه گه او رسد جز آن رهرو

که گامزن چو جهاز است و بارکش چون لوک

ز آفتاب رخش دور مانده ام شاید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه