گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

پیوند ببندند بتان لیک نپایند

ور زان که بپایند بگویند و نیایند

وانگه چو بیایند نخندند و ز عشاق

خواهند که‌شان هیچ‌ نبوسند و نگایند

گویند نباتی را، مردم به دهان در

گیرند، ولی نه بمکند و نه بخایند

این یوسفکان گرچه عزیزند ولیکن

ای کاش که هیچ از شکم مام نزایند

ور زان که بزادند شوند آبله‌رویان

تا زشت شوند و دل مردم نربایند

ور زان که ربودند بمیرند که عشاق

بر جای‌ غزل‌ نوحه بر ایشان‌ بسرایند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
شمارهٔ ۵۹ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
امیرخسرو دهلوی

روزی مگر این بسته در ما بگشایند

وز لطف من گشمده را راه نمایند

گر خلق جهان حال من خسته بدانند

از عین تحیر سرانگشت بخایند

عمری ست که از جور فلک با غم و دردم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

اهل نظران دیده به روی تو گشایند

حسن تو در آئینهٔ یکتا بنمایند

خورشید جمال تو نموده است به ما روی

آنها که طلبکار لقایند کجایند

در آینه حسن تو نمایند خدا را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه