مرا دلی است ز دست زمانه غرقه به خون
هزار لعنت بر این زمانهٔ ملعون
ز دستبرد حوادث دل و دماغ نماند
که آن قرین ملالست و این دچار جنون
بدان خدای که با چند قطره باران داد
به باد حادثه، تخت و کلاه ناپلئون
که تاج و تخت شهی این قدر نمیارزد
که تیر آهی بگشاید از دلی محزون
فلک به دست کسانی سپرد رشتهٔ کار
که در سرشت، پلیدند و در منش مطعون
قرایح همه همچون رویه نامطبوع
طبایع همه همچون قریحه ناموزون
حرام ساخته بر خلق زندگی و به خویش
حلال داشته مال و مباح ساخته خون
اگر به زندان، حلق پسر برند به تیغ
به تعزیت نبود مادر و پدر مأذون
وگر بخواهد نعش پسر ز زندانبان
پدر به زندان گردد بدین گنه مسجون
مرا ز نیستی و مرگ بیم و وحشت نیست
که لذتی نبرم زین حیات ناموزون
چه تندرست و چه بیمار، پیش دیدهٔ من
خوش است مرگ، چو لیلی به دیدهٔ مجنون
برابر است مرا فکر زندگانی و مرگ
نه از یکی متنفر، نه بر یکی مفتون
جهان به دیدهٔ من گلشنی است رنگارنگ
حیات در بر من نعمتی است گوناکون
ولی چو از پس یک عمر، بایدم مردن
اگر بمیرم اکنون، نباشمی مغبون
مبین که نیست تو را در جهان عدیل و قرین
ببین به دیدهٔ عبرت به رفتگان قرون
بسا کس از در سمج اجل درون رفتند
ولی از آن همه یک تن نیامده است برون
یکی نیامد از آن رفتگان که گوید باز
به کس چه میگذرد، چون بمرد و شد مدفون
کجاست نفس بهیمی و چیست عقل شریف
کجاست روح که از تن رود چو ربزد خون؟
به جز شگفتی و حیرت همی چه افزاید؟
از آنچه دیدی و گفتند گونه گونه سخون
نشد یقین و مسلم نداشت ذوق سلیم
که روح آدمی و نفس چند باشد و چون
بسا کسا که بمردند و رفتهاند از یاد
همی به خواب من آیند هر شبم اکنون
چه حکمتی است که بینیم ما به عالم خواب
بسی مثال که باشد به راستی مقرون؟
به کودکی ز جفای مربیان بودم
ستمکش و عصبی، تلخکام و خوار و زبون
نیافتم خورش خوب از آنکه گفت پدر
که هوش طفل شود کم چو یافت لقمه فزون
به هجده سالگی اندر، پدر بمرد و مرا
سپرد با دو سه طفل دگر به دهر حرون
نه ثروتی که توان برد راه در هر جای
نه بنیتی که توان کرد پنجه با هر دون
چه رنجها که کشیدم به روزگار دراز
چه رنگها که بدیدم ز دهر بوقلمون
اگر نبود به دستم بضاعتی مکفی
ولیک بود به مغزم، قریحتی مکنون
مرا به روز و شبان مونسی نه، غیر کتاب
که بد به مخزنم اندر، کتابها مخزون
از آن سپس منم و نظم و نثر و علم و هنر
که هریکی را خصمی است چیره چون گردون
من از حسود به رنجم ولی هزاران شکر
که نیست با حسد و رشگ، خاطرم مقرون
مراست روحی خالی ز عجز و ذلت و ضعف
مرا دلی است مبرا ز مکر و کید و فسون
پدر به عفت و شرمم چنان مؤدب ساخت
که گشت شرم و حیا با ضمیر من معجون
حیا به شرع پیمبر بزرگتر صفتی است
ولی دریغ که من زین صفت شدم مغبون
حیا برفت و وقاحت به جای او بنشست
زمانه گشت دگرگون و خلق دیگرگون
چو نظم بگسلد و پی سپر شود آداب
ادبنخوانده قوی گردد و ادیب زبون
شود دلیل هنر، کذب و خودستایی و لاف
دلیل بیهنری، خامشی و صبر و سکون
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، شاعر به ناامیدی و درد ناشی از حوادث و دشواریهای زمانه اشاره میکند. او از بیانصافی و ظلمی که بر مردم میشود، گلایه دارد و احساس میکند که زندگیاش پر از رنج است. او به سرنوشت بشر و مرگ فکر میکند و میگوید که برای او مرگ و زندگی تفاوتی ندارد. شاعر همچنین به کمبود مهربانی و پاکی در جامعه اشاره میکند و بر این نکته تأکید دارد که انسانها در حال تغییر اخلاق و ارزشهایشان هستند. او با بیان تجربیات تلخی که در کودکی و جوانی داشته، نشان میدهد که چگونه آن تجربیات بر شخصيت و تفکر او تأثیر گذاشته است. در نهایت، او از ادب و تراژدیهای زمانه مینالد و به صفتهای پسندیده انسانی اشاره میکند که در جامعه گم شدهاند.
هوش مصنوعی: دل من به خاطر بدیهای زمانه پر از اندوه و خون است و هزاران نفرین بر این زمانهای که لعنت شده است.
هوش مصنوعی: حوادث و اتفاقات زندگی باعث شدهاند که نه حوصلهای برای ما بماند و نه آرامشی در دل. یکی از این حالات پر از نشانههای ناراحتی است و دیگری به جنون و دیوانگی دچار شده است.
هوش مصنوعی: بدان خدایی که با چند قطره باران، قدرت و سلطنت ناپلئون را به باد داد.
هوش مصنوعی: تاج و تخت یک پادشاه به اندازهای ارزش ندارد که کسی به خاطر دلشکستگی، تیر آهی از دل محزون خود رها کند.
هوش مصنوعی: آسمان سرنوشت و امور را به دست افرادی سپرده که ذاتاً ناپاک و از نظر رفتار مورد انتقاد هستند.
هوش مصنوعی: همهی ویژگیها و خصوصیات مانند روی نامتعارف و ناپسند هستند و هر طبع و ذاتی هم مانند یک قریحه ناهماهنگ جلوه میکند.
هوش مصنوعی: او بر مردم زندگی را حرام کرده، اما برای خود اموال را حلال دانسته و به خون دیگران مجوز داده است.
هوش مصنوعی: اگر پسر را به زندان ببرند و با شمشیر بکشند، مادر و پدر از این موضوع معاف نیستند و نمیتوانند آن را تسلیت بپذیرند.
هوش مصنوعی: اگر پسر بخواهد که به زندان پدرش برود، به خاطر این کار ناپسند، در واقع خود را به زنجیر و اسارت میکشاند.
هوش مصنوعی: من از نبودن و مرگ ترسی ندارم، چون از این زندگی نامتعادل لذتی نمیبرم.
هوش مصنوعی: برای من مرگ، چه برای افراد سالم و چه بیماران، زیبا و دلنشین است، مانند لیلی که در دیدگان مجنون میدرخشد.
هوش مصنوعی: فکر کردن به زندگی و مرگ برای من یکسان است؛ نه از زندگی بدم میآید و نه از مرگ شگفتزدهام.
هوش مصنوعی: دنیا برای من مانند یک باغ رنگارنگ است و زندگی با تمام زیباییها و نعمتهایش در کنار من قرار دارد.
هوش مصنوعی: اگر بعد از یک عمر زندگی باید بمیرم، حالا که اینجا هستم، اگر بمیرم، احساس نمیکنم که چیزی را از دست دادهام.
هوش مصنوعی: به دیگران متوجه نباش که در این جهان همتایی برای تو وجود ندارد؛ با دیدهٔ عبرت به گذشتگان نگاه کن.
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد به وسیله تقدیر و سرنوشت به درون مرگ رفتند، اما از میان آنها هیچکس نتوانسته است به زندگی برگردد.
هوش مصنوعی: هیچکسی از آنهایی که رفتهاند نیامده است تا بگوید به کسانی که در این دنیای زندگان هستند، چه میگذرد، زیرا پس از مرگ، در خاک مدفون میشوند.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر از وجود و ماهیت انسان سخن میگوید. او میپرسد که نفس وحشی کجاست و عقل باارزش کجا رفته است. همچنین به روح اشاره میکند و میپرسد که وقتی خون ریخته میشود، چرا روح از بدن جدا نمیشود؟ این سوالات نشاندهندهی تردید و نگرانی دربارهی وضعیت انسان و ارتباط میان بدن، جان و عقل است.
هوش مصنوعی: جز شگفتی و تعجب، چه چیز دیگری میتواند به آنچه دیدهای و گفتهاند، اضافه کند؟
هوش مصنوعی: ذوق سلیم و شعور انسانی آنقدر یقین و وضوح ندارد که بتواند به درستی بگوید روح آدمی و نفس او چه تعداد هستند و این موضوع چگونه است.
هوش مصنوعی: بسیاری از افرادی که از دنیا رفتهاند و فراموش شدهاند، هر شب در خواب من حضور دارند و به یاد من میآیند.
هوش مصنوعی: این یک سؤال فلسفی است که به تفاوت میان خواب و واقعیت اشاره دارد. در اینجا به این موضوع پرداخته میشود که چه دلیلی وجود دارد که ما در خواب تجربههایی داریم که به نظر واقعی میآیند، اما در حقیقت واقعیت ندارند. به عبارت دیگر، آیا میتوانیم اعتماد کنیم که آنچه در خواب مشاهده میکنیم، واقعی است یا فقط تصوری از ذهن ماست؟
هوش مصنوعی: در دوران کودکی به خاطر بدرفتاری معلمان دچار درد و رنج شدم و احساس خشم و تلخی را تجربه کردم و به حالت حقارت و ذلت فرو رفتم.
هوش مصنوعی: پدر گفت که خورش خوب نمیتواند از کسی به دست آید که به اندازه یک کودک هوش ندارد، چون وقتی لقمهای بیشتر از نیاز دارد، هوش و درک او کم میشود.
هوش مصنوعی: در هجده سالگی پدرم فوت کرد و من را با چند کودک دیگر به دنیا واگذار کرد.
هوش مصنوعی: در این دنیا نه ثروت به تنهایی کافی است که بتوانی در هر جای دنیا بفتی و نه موقعیت خاصی که بتوانی با هر فرد نادرستی مقابله کنی.
هوش مصنوعی: در طول زندگیام رنجهای زیادی را تجربه کردهام و در برابر زمانه دشواریهای زیادی را دیدهام.
هوش مصنوعی: اگرچه در دستم ندارم ثروت و دارایی زیاد، اما در ذهنم استعداد و خلاقیتی نهفته دارم.
هوش مصنوعی: من در روز و شب کسی را به عنوان هم صحبت ندارم، جز کتابها که در خزانهام وجود دارد و آنها نیز ارزشمند و پر معنا هستند.
هوش مصنوعی: سپس من وجود دارم با نظم و نثر و علم و هنر، هر کدام از اینها دشمنی دارند که مانند آسمان سلطهگر است.
هوش مصنوعی: من از حسادت و کینههای دیگران رنج میبرم، اما از این بابت شکرگزارم که دل من از حسد و رقابت خالی است.
هوش مصنوعی: من روحی دارم که از ضعف و ذلت و ناتوانی خالی است و دلی دارم که از فریب و نیرنگ و سحر دور است.
هوش مصنوعی: پدر به گونهای مرا تربیت کرد که به شدت به عفت و شرم اهمیت میدهم و این احساسات به جزء جدایی ناپذیری از وجودم تبدیل شدهاند.
هوش مصنوعی: حیا یکی از ویژگیهای بزرگ و مهمی است که در دین پیامبر (ص) مورد تأکید قرار گرفته است، اما افسوس که من به خاطر این ویژگی در موقعیت نادرستی قرار گرفتهام و از آن بهرهای نبردهام.
هوش مصنوعی: حیا از بین رفته و بیشرمی جای آن را گرفته است. زمان تغییر کرده و مردم هم تغییر کردهاند.
هوش مصنوعی: وقتی نظم و هماهنگی از بین برود و انسانها به رفتارهای ناپسند روی آورند، آداب و نزاکت بیاستفاده و بیمعنا میشود و در نتیجه افراد با ادب و فرهیخته در معرض ذلت و سقوط قرار میگیرند.
هوش مصنوعی: هنر واقعی نشانهاش نادانی، خودستایی و بزرگنمایی نیست؛ بلکه سکوت و صبر و آرامش از نشانههای نادانی و بیهنری به شمار میآید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بتی که سجده برد پیش او مه گردون
به نیکوئی بر او نیکوان دیگر دون
بدان دو لاله مصقول دل کند مشغول
بدان دو سنبل مفتول دل کند مفتون
اگر نوان و نگونست زلف او چه عجب
[...]
چو اشک ابر به گل برچکیده بینم خوی
بر آن دو عارض گلگون و آن دو زلف نگون
شگفت نیست ز آتش بکاهد آب ولی
ز آتش دلم آب دو دیده گشت فزون
چرا فروخته تر باشد آتش رخ تو
[...]
شدست روز همه خلق فَرّخ و میمون
به روزگار شه نیکبخت روزافزون
شه زمانه ملکشاه کافرید خدای
همیشه طالع او سعد و طلعتش میمون
به طلعتش همه ساله منورست زمین
[...]
چو از حدیقهٔ مینای چرخ سقلاطون
نهفته گشت علامات چتر آینه گون
ز نقشهای عجیب و ز شکلهای غریب
صحیفه های فلک شد چو صحف انگلیون
جناح نسر و سلاح سماک هر دو شدند
[...]
زهی محل رفیعت ز حد و هم بیرون
نهاده گوشه مسند بر اوج نه گردون
امام مشرق و اقضی القضاه روی زمین
که مثل تو ننماید سپهر آینه گون
خرد نداند گفتن مناقب تو که چند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.