با هم افسوس بتانی که در این ملک شهند
دست دادند که دستی بدل ما ننهند
دل و جان، از دو نگه میبری و دلشدگان
یک نگه دیده و در حسرت دیگر نگهند
رسته از زاری ایشان ز جفایت خلقی
عاشقان تو، ز ره گم شده و خضر رهند
عافیت را بجهان قدر ندانند مگر
آن گدایان که بهمسایگی پادشهند!
ای که داری سر خون ریختن اهل وفا
زین گنه کشتنیم من، دگران بیگنهند!
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
رزبان گفت که این لعبتکان بیگنهند
هیچ شک نیست که از نسبت خورشید و مهند
از سوی ناف و ز پشت دو گرانمایه شهند
عیبشان نیست اگر مادرکانشان سیهند
عاشقان تا ز کمند غم عشقت نرهند
دل محنت زده بر جان بلاکش ننهند
بیدلانی که گرفتار خم زلف تو اند
تا قیامت ز پریشانی و سودا نرهند
بندگانی که کنند ار کرمت آزادی
[...]
هر عوانی که درین بزمگه شر و فساد
تار صد حیله به هر لحظه ازو ساز دهند
به ازان نیست که در موج فنا غوطه خورد
تا وی از خلق خود و خلق ز وی باز رهند
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.