با هم افسوس بتانی که در این ملک شهند
دست دادند که دستی بدل ما ننهند
دل و جان، از دو نگه میبری و دلشدگان
یک نگه دیده و در حسرت دیگر نگهند
رسته از زاری ایشان ز جفایت خلقی
عاشقان تو، ز ره گم شده و خضر رهند
عافیت را بجهان قدر ندانند مگر
آن گدایان که بهمسایگی پادشهند!
ای که داری سر خون ریختن اهل وفا
زین گنه کشتنیم من، دگران بیگنهند!