گنجور

 
آذر بیگدلی

جانم، از جانان حکایت می‌کند

عندلیب از گل روایت می‌کند

بینوا، افتاده از گلشن جدا

«از جدایی‌ها شکایت می‌کند»

خسروی از بخت برخوردار باد

کاو رعیت را رعایت می‌کند

می‌کشد هجرم، ولی گر قاصدی

از حما آید، حمایت می‌کند

آنکه می‌رنجد ز من، گاهی که غیر

پیش او از من سعایت می‌کند

عاقبت دردی کزو در دل مراست

در دل او هم سرایت می‌کند

از تغافل کشتن آذر خطاست

خنده‌ای او را کفایت می‌کند

 
 
 
مولانا

بشنو این نی چون شکایت می‌کند

از جدایی‌ها حکایت می‌کند

آذر بیگدلی

همین شعر » بیت ۲

بینوا، افتاده از گلشن جدا

«از جدایی‌ها شکایت می‌کند»

مولانا

خنده از لطفت حکایت می‌کند

ناله از قهرت شکایت می‌کند

این دو پیغام مخالف در جهان

از یکی دلبر روایت می‌کند

غافلی را لطف بفریبد چنان

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
جامی

جان از آن لب‌ها حکایت می‌کند

طوطی از شکر روایت می‌کند

هرکه می‌گوید حدیث سلسبیل

زان لب نوشین کنایت می‌کند

از رقیبان می‌کند پهلو تهی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جامی
صفی علیشاه

نی به ما ذکر بدایت می کند

زآن لب مِیگون حکایت می کند

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه