گنجور

 
آذر بیگدلی

نهی چو نام سگ خود، به من مرا طلبی

نهم به پای سگت سر، به عذر بی‌ادبی

وگرنه خون کنمش، گر بود دلت از سنگ؛

به نالهٔ سحری و، به آه نیمه‌شبی

به خنده چون گذری از برم، مشو غافل

ز اشک گوشهٔ چشمی و آه زیر لبی

عجب مدان که غلام ایاز شد محمود

بود ز بازی عشق این کمینه بوالعجبی

کند ز شیرهٔ عناب لب، دهان شیرین

کسی که تلخ شدش کام از می عنبی

به غیر من، که از آن لب شنیده‌ام دشنام

که تلخ‌کام شود از حلاوت رطبی؟!

چگونه درد خود آذر به یار خود گویم؟!

حدیث او همه ترکی و، حرف من عربی!

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مولانا

ربود عقل و دلم را جمال آن عربی

درون غمزه مستش هزار بوالعجبی

هزار عقل و ادب داشتم من ای خواجه

کنون چو مست و خرابم صلای بی‌ادبی

مسبب سبب این جا در سبب بربست

[...]

ابن یمین

دلا تفرج فردوس اگر همی طلبی

بیا و نزهت فردوس بین در این طنبی

ببین زپر تو جام پر از عجایب او

بچرخ آنیه گون بر هزار بوالعجبی

چو گفتمش طنبی عقل رهنمایم گفت

[...]

کمال خجندی

اگر ز محنت دنیا خلاص می‌طلبی

بنوش باده گلگون ز شیشه حلبی

چنان به آب عنب تشنه‌ام که صورت آن

برون نمی‌رودم از حدیقة عنبی

شراب و شاهد و سیم و زرم طفیل تو باد

[...]

قاسم انوار

به جان تو، که خمارم به غایت، ای چلبی

بریز باده حمرا به شیشه حلبی

چو مست جام «اناالحق » شوم، چنانکه مپرس

هم از تو در تو گریزم ز شرم بی ادبی

همیشه حسن سبب را بجان خریدارم

[...]

جامی

نشان جام جم و آب خضر می طلبی

ز شیشه حلبی و باده عنبی

چه شد ز کوی تو گر یک دو روز ماندم دور

لدیک روحی و قلبی الیک منقلبی

اگر چه پایه قدرت فراز کیوان است

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جامی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه